استان: شهرستان: منطقه:
خدمات و تشریفات عروسی:

از ابروهای تیغ زده در آرایشگاه عروس بگم تا بدشدن حالم تو آتلیه ..؟

از ابروهای تیغ زده در آرایشگاه عروس بگم تا بدشدن حالم تو آتلیه ..؟
سایت دوشیزه از خاطرات شب کوک روایت میکند : شب حنا بندان خیلی ابروهامو قشنگ برداشته بود از اونجایی که من خودمم یکمی از ابروهامو تیغ میزدم فکر نمیکردم برای روز عروسی تیغ بزنه دیگه اما اونم نامردی نکرد و تا جایی که تونسته بود این ابروهای بیچاره منو تیغ زده بود .







 اینم جریانی داره واسه خودش .. گفته بودم ناخن ها هم برای خودش جریانی دان ؟ این ناخن های منو اونقد رسفت چسبونده بود که به هیچ وجهی قابل کندن نبود از طرفی من باید ناخن ها رو برای نماز میکندم تا بتونم وضوبگیرم اما هر کاری کردم یکی شون کنده نشد که نشد .. حالا انگشتمم کبود شده بود یکمی و درد میکرد خیلی زیاد ..
 آرایشگره که دیدش یهو با خونسردی کامل کندش و منم یه جیغ بنفش زدم !!!!!! حالا خوبه باردار بود !!!!!!!!!!! خلاصه نشستم روی صندلی مخصوص عروس ها و آرآیشگره شروع کرد به آرایش من .. ازم پرسید دیشب چطور بود گفتم عالی چون خداییش خیلی خوب منو درست کرد . یه وقتایی هم برای خودش شعر میخوند و یه چیزی میگفت ... داشت روی دستش یه چیزایی میکشید بعدش اونا رو روی صورت من کار کرد یه کارایی میکرد عجیبببببببببببببببببببببببب غریبببببببببببببببببب واا... . آرایشم که تموم شد بلند شدم و خودمو توی آینه نگاه کردم وای انگاری که کلی عوض شده بودم یه قیافه ملیحی برام درست کرده بود که نگو خیلی ناز آرایشم کرد .. وقتی داشت سایه ها رو انتخاب میکرد من دستش سایه آبی سورمه ایی و توی این تن رنگ ها دیدم .. گفتم ای داد بیداد حالا چه جوری به این خانوم خوش اخلاق بگم که من بهم آبی نمیاد ... اما الحق والانصاف که خوب کارشو بلد بود . حالا مامی زنگ زد و گفت کت لباستو خیاطه آماده کرده بگو ایمان بیاد ببره منم هرچی توضیح میدادم که مامی اون نیست و کار داره مامی قبول نمیکرد .. بابایی زنگ زد و رسما اعصاب منو خورد کرد ( با عرض پوزش از دوستای گلم ) گفتم بابا با آژانس بفرستید نخواستم هیچکدومتون هیچ کاری برام بکنید ....


آرایشگرم گفت بلند شو لباستو بپوش .. با هزار مکافات لباسمو پوشیدم بسکه گنده بود گنده نه اینکه زشت باشه ها خیلی زیادی کار شده بود روش ... وقتی لباسمو پوشیدم همه گفتن وای چه لباست خوشگله ... منم بسی به حسن سلیقه خودم افتخار نمودم . نشستم تا موهامو درست کنن چون موهای من کوتاه و بسیار خت بود مجبور شدن پوستیژ تو ی موهام بکار ببرن ... بعد از این مرحله سخت و طاقت فرسا نوبت تاج و تور و اینا شد که دیگه حس کردم کله ام داره میترکه خلاصه از این مرحله هم جون سالم به در بردیم و زنده موندیم . نوبت ناخن هام شد .. اون دخمله که ناخن میزاشت خیلی مهلبون بود بهش گفتم دیشب چه عذابی کشیدم گفت امشب یکمی کمتر چسب میزنم و آرومتر میچسبونمشون .

زنگ زدم به شوشو که بیا دنبالم زود باش ... حالا ساعت چند بود 1 من چند باید آماده میشدم ؟ 12 شوشو کجا بود توی راه ...بعد از اتمام کار ناخن هم که خیلی هم خوچل شده بودن نشستم تا شوشو بیاد که دیگه تا شوشو بیاد ساعت شده بود 2 .. شوشو اومد و من رفتم بیرون و شوشو جونمو یه م*ا*چ گنده کردم و با دستور فیلمبردار اومدیم بیرون همه نگا میکردن خوب مگه چیه بابا مگه شما ها عروس ندیدین اولش اعصابم خورد میشد اما کم کم دیگه عادت کردم حالا قسمت جالبش اینجا بود که من تا ماشینو دیدم یه جیغ بنفش کشیدم و گلومو بغض گرفت آخه این چه ماشینیه که برامون درست کرده بود ... حالا شوشو تموم تلاششو میکرد که منو آروم کنه ... تنها چیز بدی که توی عروسیمون داشتیم همون ماشینه بود حالا قیافه منو توی اون حال دیدن جالب بود داغوووووووووووون !
بالاخره نشستیم تو ی ماشین و راه افتادیم ... این فیلمبرداره هم که هی مدام میگفت اینکارو بکنید اونکارو بکنید این شکلی اون شکلی ... وای خدا حالا فیلمبرداره توی ماشین پسر عموی شوشو ه منم با این پسر عموش فوق العاده چشم تو چشمیم هی هم این فیلمبرداره گیر داده که اینکارو بکنید ... خلاصه منم هی تو ماشی به ایمان میگفتم گشنمه بیچاره عسیسم تا رسیدیم توی باغ برای عکس تندی پسر عموشو فرستاد تا ناهار بگیره .. حالا توی باغ بساطی داشتیم ... لباس منو مگه میشد جمعش کنیم ؟ هزار تا مدل وایستادیم و این عکاسه شونصدتا عکس گرفت ازمون تا بالاخره گذاشت ناهار بخوریم منم تا سر حد مرگ ناهار خوردم و دوباره روز از نو ر*ق*ص تانگو ... و هزارتا ژست دیگه که من رسما داشتم میمردم ایمان که دیگه آخراش کم آورده بود و دنبال ما نمی اومد ...


فیلمبرداره هم همش دنبال پشت صحنه بود فیلمی شده واسه خودش این فیلم عروسی ما فک کنم بیشتر شبیه کمدیه تا فیلم عروسی ... دیگه کم مونده بود عکاسه بگه برید توی اون استخره شنا کنید !!!!!!!!!!!!!! منم سردم شده بود حالا میلرزیدم گفتم بسه بریم دیگه نشستیم توی ماشین دوباره ماشینو که دیدم اعصابم ریخت بهم شوشو هم یهو بخاری ماشینو زد درست توی صورت من .. منم که مست گرما شده بودم حالیم نبود یهویی به خودم اومدم و گفتم ایمان بخاری رو خاموش کن آرایشم خراب شد ... شانس آوردیم زودی فهمیدم .. خونسردی رو حال میکنید ؟بعد از یک ساعت تموم تو ی خیابونا گشتن بالاخره آتلیه رو پیدا کردیم حالا ساعت چند بود 5.30 ما مراسم عقدمون توی تالار 5 شروع میشد .. این دیگه نشون دهنده نهایت خونسردیه ما میباشد !!!!!!!!!!!!!!!

من با اون لباسو کفشا میدویدم ایمان با خیال راحت می اومد و جواب تلفنا رو میداد که الان میایم و تا 2 مین دیگه اونجاییم و از این حرفا ... توی آتلیه حالم بد شده بود دیگه نشستم کف آتلیه قشنگ کف و وسط آتلیه حالا شوشو بدو بدو برام آب آورد ... بالاخره با هر جون کندنی که بود نزدیکای ساعت 6.30 کارمون تموم شد و رفتیم به سمت هتل ... منم سر درد عجیبی گرفته بودم و اعصابم خورد شده بود درست همه با هم زنگ میزدن به گوشی شوشو اونم در حال رانندگی این فیلمبردار و عکاسه و اینا هم توی ماشین ما بودن حالا خیرشون بده اگه اونا نبودن که من تا خود تالار گریه میکردم ... دیگه حوصله نداشتم که فیلمبرداره شروع کرد با شوشو شوخی کردن و شوشو هم که حال و احوال منو دید شروع کرد به مسخره بازی و کلی تا اونجا منو خندوندن ...بالاخره رسیدیم هتل واااااااااااااااااای سرد بود .... red carpet رو انداخته بودن دورشو پراز گلای سفید کرده بودن و مشعل و شمع بود فک کنم دور و برش چیده بودن ... خیلی خوچل شده بود با دستور فیلمبردار از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمته ورودی هتل که من بابایی رو دیدم براش دست تکون دادم و رفتیم بالا توی سالن مربوط به عقد .. سریع کت منو از تنم در آوردن و رفتیم بالا نشستیم توی جایگاه و به درخواست من سریع برام یه لیوان آب قند آوردن که شوشوی عزیزتر از جانمون نیم بیشترش رو خورد ...

مراسم شروع شد سفره بالای سرمون قندها درحال ساییدن و عموی بنده به صورت صوری خطبه رو خوند چون ما قبلا عقد کرده بودیم این مراسم فقط سوری بود البته عقد قبلی ما توی محضر بود و جز بزرگا کسی نبود . خلاصه کادو دادنا شروع شد ... پدر و مادر شوشو یه سرویس برلیان .. مامی و بابایی یه سرویس طلا و الباقی قصه هم همه سکه دادند داداشی ..ناناز .خواهرشوشو هم همه سکه دادند درست یه صندوق پر از سکه داشتیم ... وسطای کادو دادنا بود که فیلمبرداره اومد و گفت عروس خانوم یکمی بخن قیافه ات شده عین اینایی که میخوان گریه کنن .بعد از عکسای یادگاری عقد فیلمبردار رسما همه رو بیرون کرد و ما موندیم با فیلم و عکسای خصوصی که یهویی دیدیم شوشو جیم شد هرچی دنبالش گشتیم دیدیم بععععععععععله شوشو جونم رفته نماز بخونه ..

بعد از اینکه شوشو اومد البته هر دو با هم سر سنگین بودیم عکس و فیلما مجبورمون کرد که باز هم همو ب*ب*و***س*یم که همین باعث شد بخندیم و دیگه دلخور نباشیم ... بعدشم نوبت عسل و اینا بود ... مثلا اومدیم حلقه دستمون کنیم شوشو حواسش نبود حلقه رو کرد دست راست من .. منم سریع گفتم این نیست اون یکی دستمه .. شئشئ هم تندی جاشو عوض کرد .. حالا میبینید که فیلم ما عروسی نیست کمدیه ؟ بعدشم رفتیم توی سالن مهمونا و یکی یکی با همه سلام و احوالپرسی و خوشامدگویی و آخرشم نشستیم سرجامون بالاخره فیلمبرداره رضایت داد . چه نشستنی زودی بلندمون کردن که چی حال بیا ق*ر بده .. منم بی جنبه هی ر*ق*ص*ی*د*م ... جناب شوشو هم همین طور اون وسطا شلوغ پلوغی شده بود واسه خودش که نگو این لباس منم که غوز بالاغوز دیگه شوشو یواش یواش رفت اون قسمت و من تهنا موندم برای پر کردن تنهاییم دوباره رفتم وسط و حالا بیا ق***ر ... به دستور فیلمبردار دور سالن چرخیدیم و ر**ق**صی**دیم که همین باعث شد چند تا از بچه هایی که پشت من بودن و کلی فسقلی بودن برن روی دامن لباسم و منو مجبور به کشیدن یه جیغ بنفش کردن ... که مادر شوشو به دادم رسید و بچه ها رو از روی دامن مبلند کرد .. اه اه من نمیدونم اونا اون وسط چکار میکردن ...

 خلاصه کلی ر*ق*ص*ی*د*ی*م* آقاهه یه آهنگ کردی گذاشت ( من از این حالت خوشم میاد که این اکستر ها هر آهنگی که دوست دارن میزارن .. بااینکه قبلش خیلی تاکید میکردم که اصلا از این آهنگا نزارن اما اون لحظه خیلی خوشم اوومد .درست مثل شب حنابندان.) منم شروع کردم با اون لباس کردی ر*ق*ص*ی*د*ن*** حالا یه جو با فتحه بخونید درست شده بود حلقه همه دور عروس پرو که چرا هر آهنگی که میزنن این بلده **ب*ر*ق*ص*ه* ؟ بعدشم که من به نفس نفس افتاده بودم یه آهنگ اسپانیایی و همکاری دخی عمه شوشو با من و یه **ر*ق*ص* اسپانیولی ..... دیگه آخرش بود .... خاله شوشو بود که مدام روی سرم دلار میریخت ...و منم خوچحال از خود در میکردم ....
دیگه شوشو اومد پیشم و من مثل خانومای خوب نشستم دیگه حالا نوبت کیک بود یه کیک گنده کرم لیمویی خیلی خوچل که خیلی هم خوشمزه بود البته من کم خوردم ازش .. با شوشو همه طبقات کیک رو بریدیم و یکمی دهن هم گذاشتیم و نشستیم .. همه هم می اومدن عکس بگیرن با من .. . دیگه نوبت عکی سرمجلسی بود که با دست مهمونا و آوردن خواهرشوشو همراه شد .. من و شوشو خودمون کف کردیم که چقده خوچل شده بود عکسمون .. واقعا عکاس و فیلمبردارمون زحمت کشیدن ..ممنونم ازشون . لیت ها رو هم دادن به من و شوشو که بدیم به مهمونا ....
 لازمه بگم که زن عموهای من خیلی سعی کردن مراسم ما بهم بخوره ولی شکر خدا نتونستن و اون شب خیلی تو هم بودن
وقت چی بود حالا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شامممممممممممممممممممممم بعله !
رفتیم با دستور فیلمبردار سراغ میزار شام .... منم گشنه!!!!!!!!!!!!!!!!! از هرکدوم یکمی کشیدیم توی بشقاب و نوش جان نمودیم .. بعدشم رفتیم سر میز مخصوص خودمون . و نشستیم آی خوردیم تا ترکیدیم البته من ترکیدیم نه شوشو چون اون بیچاره زیاد شام نخورد . .... بعدشم بدرقه مهمونا و رفتن شوشو اومد دنبالم و از پله ها دقیقا مثل پرنسس ها با اون لباس اومدم پایین ( خودشیفتگی رو حال میکنین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) . بعدشم بعد از اینکه دوباره واسه بابایی دست تکون دادم نشستیم توی ماشین و راه افتادیم بعدشم ماشینا دنبالمون بودن و کلی شلوغ کاری کردیم تا رسیدیم خونه مادربزرگ شوشو چون اونجا بزرگ بود همه سالناشو صندلی چیده بودن و ارکستر هم مشغول زدن بود .. جلوی در هم که گوفسند بیچاره رو کشتن و حالا به من میگن بیا رد شو من میگم نه آخه گوسفنده تکون میخورد .. با هزار جون کندنی بود از بغل گوسفنده به سرعت باد گذشتیم و رفتم توی سالن جایگاه مخصوصی که برامون درست کرده بودن نشستیم حالا همه ریختن وسط و منم ناناحن که پس فامیلای من کوشن ؟ که یهوییدیدم سبا از اون وسطا داره میاد شوشو گفت حالا بخند اینم از فامیلات دلم براش سوخت غسیسم چقد حرص خورده بود از دستم ... دیگه حالا مگه اکستره ول میکرد .. 666 سه تا 6 داره ..... عروس دومادو....... هزارتا آهنگ خوند و منم اون وسط هی تراول شادباش میگرفتم حالی میداد که نگوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو .
دیگه نوبت خداحافظی و اینا بود .. بابایی اومد مادرشوشو یه قران داد به بابایی و چادر منو . بابایی بو**سی**دم و چادرمو سرم کرد . بغلش کردم و گریه سر دادم با تموم نامهربونی هاش دلم همیشه این آ*غ*و*شی رو میخواست که هیچ وقت برام جایی نداشت دلم برای بابایی مسلما تنگ میشد .. حالا مامی اومد و نوبت اون شد سرمو گذاشتم روی شونه اشو گریه ام بیداد کرد مامی که همیشه مامی خوبم بود اما این اواخر هوامو نداشت اصلا ... یاد اون شب کذایی افتادم که درست چند شب قبل از مراسم کارمو کشید به بیمارستان .. حال دیدم نانازه که اشکاش به پهنای صورتش سرازیرن ... همو ب*غ*ل کردیم و گریه کردیم و بهش گفتم بسه دیگه گریه نکن و اما داداشی سنگ دل من ..ب*غ*ل*م کرد و برای بار اول حس کردم که انگاری داداشی خیلی وقته یه مردی شده برای خودش ... دیگه از زیر قران رد شدیم هم من و هم ایمان و حالا عمو و زن عموها بودن که یکی یکی خداحافظی کردیم و رفتیم سمت ماشین . نشستیم توی ماشین و دیدی مای وای کلید شوشو نیست بعد از 5 مین پیدا شد و راه افتادیم بابایی اینا پشت سرمون بودن و بوق بوق میکردن ... تا رسیدیم خونه ما جلوی در ایمان هرکاری کرد بابایی اینا نیومدن بالا .. بابایی گفت مواظبش باش ایمان امانت دست تو .. شوشو هم گفت به روی چشمم امانت من بوده تا حالا دست شما بوده حالا دیگه مال خودم شده .. شوشوی بلبل زبون منو حال میکنین ؟خلاصه همه رفتن و من و شوشو هم بعد از 10 مین رفتیم بالا خونه خودمون اینبار هم با آسانسور رفتیم ... وقتی رفتیم توی خونه اولش یکمی ترسیدم پریدم ب*غ*ل شوشو و شوشو منو آرومم کرد .....


و بدین ترتیب من ملی کوچولو یه شبه احساس کردم بزرگ شدم خانوم شدم ... و اینگونه بود که من عروس شدم .

فرداش هم که پاتختی بود و مامی اومد خونه ما و موهای منو به خواهش شوشو مش کرد البته مشی که به الان موهای منو روبه بلوند برده چون هم خیلی زیاد بود و هم خیلی روشن که باعث شور و شعف شوشو جونم شد ... بعد از پاتختی هم که برگشتیم خونمون و زندگی دونفره ما بدینگونه آغاز شدددددددددددد...


تاریخ درج: 1394/12/10
به اشتراک بگذارید: Google اشتراک در فیس بوک twitter Pinterest

نظرات کاربران

فرم ارسال نظر

نام و نام خانوادگی:
پست الکترونیک:
متن نظر:
* لطفا کاراکترهایی را که در تصویر می بینید در کادر پایین وارد کنید:

امتیاز دهی به این مقاله

شما هم نظر دهید

امتیاز کاربران به مقاله از ابروهای تیغ زده در آرایشگاه عروس بگم تا بدشدن حالم تو آتلیه ..؟ از مجموع 0 امتیاز