استان: شهرستان: منطقه:
خدمات و تشریفات عروسی:

اسکی بازی تا اسب سواری برای ساخت کلیپ عروسی

اسکی بازی تا اسب سواری برای ساخت کلیپ عروسی
سایت دوشیزه از یک مشت خاطره روایت میکند: قرار شده بود برای ساخت کلیپ بریم اسکی بازی و شمال و کمی گشت و گزار تو شهربازی  و کارتینگ و...یعنی عشق و حال









خیلی خوب بود صبح پنج شنبه با کلی لباس راهی سفر برای ساخت کلیپ شدیم.مدت کلیپ اکثرا ۵ تا ۱۰مین هست اما ما انقدر بهمون خوش گذشت که فیلمبردارمون ۱۵ مین کردش.وای بچه ها موقع اسکی بازی من بلد نبودم و همش پشت سر هم میخوردم زمین و موقع اسب سواری تو شمال داشت گریه ام در میومد.من از همه حیوانات میترسم.به زور سوار اسب شدم.تو فیلممون هم به عنوان خاطره فیلمبردار گذاشته که من میترسیدم و سوار نمیشدم.وای شهربازی که خدا بود هیچی جا نموند از بس من همه رو سوار شدم و قایق سواری و جت اسکی نمک ابرود که خدایی اخرش بود.کارتینگ که من به داماد میزدم و اون به من میزد .

قرار شد فرداش یعنی جمعه هم بریم اتلیه تا یه سری با لباس های شیک و اسپرت عکس بگیریم.وای خدا یه ژست هایی میگفتن بگیرید که خدایی به عمرمون از اینکارها با هم نکردیم.یادمه یه ژست رو من قبول نمیکردم .اونم مدلی بود که خیلی سخت بود.این مدلی بود که داماد باید میخوابید رو زمین و پاشو می اورد بالا و  من با شکم رو کف پاش میموندم وباید میومدم به سمت سر داماد و ......اصلا نمیشد.دل درد گرفته بودم از بس رو پا داماد رو شکم موندم.ولی خدایی عکسامون خوب شد.یعنی عاشقشونم.البته هر کی هم دیده خوشش اومده.کاش میشد بزارم اینجا اما خوب داماد قول گرفته

یعنی داماد شنبه دوباره رفت یونی و من باید خودم این چند روز هم خودم دنبال کارها میرفتم.خیلی سخت بود.

یادم شب قبل عروسی داماد تازه اومد و گفت هفته بعد رو کلا مرخصی گرفته (منت سرم میزاشت چی)

شب قبل عروسی اصلا خوابم نمیبرد .همش دلشوره داشتم.ارایشگر هم گفته خوب بخواب که ارایش چشات خوب شه و خدا میدونه تا صبح دنده به دنده شدم که خوابم ببره اما نشد.اهان ۳روز قبل عروسی هم رفته بودم موهامو مش زیتونی کرده بودم و شب قبل عروسی که داماد دید گفت فرشته چرا این مدلی کردی.گفتم خوب ارایشگر گفت واسه شینیون موهات اگه مش باشه مدل خودشو بهتر نشون میده و داماد کمی دلخور شد و گفت سنت اینجوری رفت بالا.منم گفتم خوب میخواستی باشی و بگی نکنم.یه خورده ناراحت شده بود اما چون همه میگفتن بهت میاد اونم حرفی نزد و گفت مبارک باشه.

صبح ساعت ۸ بیدار شدم و دوش گرفتم و بعد صبحونه خوردن با وسایلی که اماده کرده بودم داماد اومد دنبالم و راهی ارایشگاه شدم.انقدر حس بدی بود وقتی اون لحظه داشتم از خونه بابام میرفتم.البته شبش برای خداحافظی و دعا اومدیم خونه بابام.اما خوب خیلی سخت بود.من هفته اخر همش بغض مکردم حس دلتنگی میکردم.

تو ارایشگاه یادم میاد یه ۲ یا ۳ باری چرت زدم تا حاضر شم.

خدایی خیلی قشنگ شده بودم.(از خودم تعریف کنم)

وقتی لباسمو تنم کردم و جلو ایینه واستادم خیلی حس خوبی بود.به خودم میخندیدم که این همه منتظر بودم عروس بشم و حالا شده بودم.بچه ها انشالله قسمت شما مجردا بشه.حس قشنگیه .اما از من به شما نصیحت لباسی بپوشید که زیر دست و پا نباشه.واقعا عذاب اوره

توی ارایشگاه هر کی میدید خیلی ازم خوششون میومد و کلی ازم تعریف میکردن.ارایشگر هم راضی بود .خودمم راضی بودم چون ارایشم تند نبود و برام سایه کرم و زیتونی و قهو ه ای کار کرده بود و لنز عسلی هم گذاشته بودم.خیلی عروس شده بودمفرشته که با من اومده بود ارایشگاه همش میگفت فرشته تو رو خدا با داماد کل کل نکنیا یکدفعه ای از مراسم میدزدتت و میبره خونه و مجلس میمونه بدون عروس.

منتظر بودم اقا داماد بیاد و عروسشو ببره.تا زنگ ارایشگاه به صدا دراومد دلشوره گرفتم که الان عکس العمل داماد چیه و دلم میخواست زودتر دومادمو ببینم.

وقتی داماد اومد در زد فرشته رفت دم در و با داماد و فیلمبردار صحبت کرد و ازش خواست این تیکه بدون برنامه ریزی ضبط شه و چون داماد گفته بود دلش میخواد فیلممون کاملا طبیعی باشه و فیلمبردار نگه بخورید و یا نخورید و نگاه نکنید و...همین طور هم شد

فیلمبردار اماده بود و من از سالن راهی شدم تا برم پیش اقای داماد.بچه ها داماد کف کرده بود ۱ یا ۲مین بی حرکت واستاده بود و منو نگاه میکرد منم بهش میخندیدم و دستاشو جلو چشماش تکون میدادم.و .منم اولش خجالت میکشیدم درسته فیلم بردار همه مدله ازمون عکس گرفته بود ولی خوب الان زشت بود ولی هر جور بود دلم میخواست روز عروسیم بهترین لحظات رو داشته باشم و منم شروع کردم به لمس صورت داماد.خیلی خوب بود وقتی از هم کمی سیر شدیم دوباره از سالن اومدیم بیرون و راهی با اتلیه شدیم واسه گرفتن عکس و توی ماشین بارها مید گفت عروس خانم اصلا فکر نمیکردم انقدر تغییر کنی و یه چندتا حرف خصوصی هم بهم زد

 بعد هم سالن و کلی جشن وسرور .

وقتی به سالن رسیدیم پدر و مادرامون اومده بودن به استقبالم .مامان و بابام وقتی منو دیدن بغض کرده بودن واما من واقعا تو بغل بابا گریه کردم.دستای همشون رو بوسیدیم و  وارد مجلس شدیم.مراسم جدا بود و من باز ه تو مراسم وقتی با خواهر و مادرم رقصیدم دوباره بغض کردم و در اخر مامانم رو بغل کردم و گریه کردم.خیلی برام سخت بود واسه اینکه قبول کنم صاحب زندگی جدید شدم و ..

در کل مراسم خوب پیش رفت و بعد شام و خداحافظی با یه سری از مهمونا راهی خونه بابا شدیم واسه خداحافظی و قربونی کردن.خیلی سخت بود و من تا دلتون بخواد گریه کردم و وقتی که بابا دست داماد رو تو دستم گذاشت و به داماد گفت دخترم دستت امانته مراقبش باش و دوستش بدار و با هم زندگیتون رو بسازید من و داماد گریه میکردیم.و بعد او هم بابای داماد دعامون کرد و با ارزوی خوشبختی ما رو راهی خونمون کردن.البته دوباره بعد خداحافظی با همه خونواده هامو تا در خونمون اومدن و با سلام و صلوات ما رو تو خونه گذاشتن و رفتن



تاریخ درج: 1394/12/10
به اشتراک بگذارید: Google اشتراک در فیس بوک twitter Pinterest

نظرات کاربران

فرم ارسال نظر

نام و نام خانوادگی:
پست الکترونیک:
متن نظر:
* لطفا کاراکترهایی را که در تصویر می بینید در کادر پایین وارد کنید:

امتیاز دهی به این مقاله

شما هم نظر دهید

امتیاز کاربران به مقاله اسکی بازی تا اسب سواری برای ساخت کلیپ عروسی از مجموع 0 امتیاز