دوشیزه به نقل از نمی بخشم : بعد اون دفعه که اومدن خونه ما یه بار دیگه ام ما
رفتیم خونه اونا تا هم بیشتر آشنا بشیم هم اینکه بابام دلش میخواست عدد دقیق مهریه
رو از دهن همسری بشنوه که شنید و خیالش راحت شد
دفعه بعد که قرار رو برا یه روز خاص گذاشتیم خلاصه آقای همسر اومدن و گفتن مامانشون
دلش میخواد که همه خرید ها با نظر من باشه خلاصه یه روز اومد که بریم حلقه ببینیم
مامانشینا بهش 250 هزار تومن داده بودن که حلقه بخریم جالبه که هر چی با خودش
میگشتیم حتی یه دونه حلقه 400 تومنی هم خوشمون نمیومد بیشتر از 6 روز به جاهای
مختلف رفتیم ولی هیچ وقت پیدا نمیکردیم خودش هم عصبی شده بود خلاصه یه چیزی پیدا
کردیم و قرار شد بریم همونو بخریم قرار بود باهم بریم ولی روز خرید به من گفت که
قرار با تمام خانواده برا خرید حلقه بیان وقتی مامانم شنید خیلی بدش اومد گفت مگه
تو بی کس و کاری که اونا همشون بیان و تو تنها بری اگه قرار بود دو تایی برید فرق
داشت ولی حالا که اونا همه شون میان منم باید بیام خلاصه اونم اومد جالبه که همون
روز اون مغازه مورد نظر که حلقه رو توش دیده بودیم بسته بود و ما مجبور شدیم دوباره
بگردیم و این بار یه حلقه 300 تومنی رو پسندیدیم البته اونا هم با اخم وتخم همونو
خریدند و همسری هم بعداً به من غر زد که مامانت تو خرید ما دخالت کرد منم گفتم اگه
تو مامانتینا رو نمیاوردی خودمون دو تا میرفتیم و کسی هم دخالت نمیکرد بعدشم اون
گفت که اصلاً ما باید خودمون انتخاب میکردیم و تو خرید انگشتر نشون نظر نمیخوان و
من هم گفتم خب میخواستی از اول شش روز منو حرص ندی و دنبال حلقه بگردونی خودت بری
بخری
تاریخ درج: 1394/10/11
دانلود مقاله