دوشیزه به نقل از لیلی مجنون : روزی که میخواستیم
واسه مراسم عقدمون حلقه بخریم ، خانواده ام تصمیم داشتن که واسه علیرضا حلقه ی
پلاتین بخرن . تو طلا فروشی علیرضا به من گفت :" من اصلاْ حلقه ی گرون قیمت دوست
ندارم ، من دوست دارم فقط یه حلقه ی نقره ی ساده و معمولی بگیرم.
" گفتم :"علیرضا ،
خانوادم دوست دارن واست یه چیز خوب بخرن ، بیا یه حلقه پلاتین یا طلای سفید بردار ،
بعداً بدش به من، و اونوقت میریم یه حلقه ی ساده واست میخریم که بتونی بپوشی." گفت
:" ما یه عمر زندگینامه ی شهدا رو خوندیم و هی گفتیم خوش به حالشون، حالا که نوبت
ما شده یه جور دیگه رفتار کنیم . نه ، من میخوام فقط یه حلقه ی نقره ی ساده بخرم.
همون هم واقعاً از سرم زیاده " به مامانم گفتم و ایشون هم قبول کردن.( خدایی مامانم
خیلی باهام همراهی میکرد و سر اکثر چیزایی که مربوط به سلیقه ی من و علیرضا میشد ،
خیلی سختگیری نمیکرد و حتی اگه مخالف میل باطنیش بود)

خلاصه فرداش با علیرضا رفتیم
بیرون و علیرضا یه انگشتر نقره ی ساده برداشت که قیمتش 5 هزار تومن بیشتر نبود.
علیرضا خیلی حلقش رو دوست داره و همیشه میگه "قیمتش کمه، ولی ارزشش بیشتر از همه ی
دنیاست". حلقش اینقدر قشنگه که من هنوز حلقه ای قشنگتر از اون ندیدم. جالب اینه که
اصلاً تغییر رنگ نداد و هنوز به درخشانی روز اولشه و شاید حتی درخشانتر و قشنگتر.
من تو زندگی واقعاْ به این نتیجه رسیدم که خوشبختی اصلاْ در گرو مادیات و تجملات
نیست و حتی با یه حلقه ی ارزون و یه ازدواج آسون هم میشه جزء خوشبخت ترین زن و
شوهرای روی زمین بود.همینطور که ما الان هستیم و من فکر نمیکنم خوشبخت تر از ما هیچ
کی باشه
تاریخ درج: 1394/10/11
دانلود مقاله