استان: شهرستان: منطقه:
خدمات و تشریفات عروسی:

خواستگارقلابی با ماشین با کلاس

خواستگارقلابی با ماشین با کلاس
خیلی تصادفی همدیگر را دیدیم. تا جلوی در خانه دنبالم آمد. سر و وضع درست و حسابی و ماشین باکلاسی داشت. صدایم زد‌، می‌خواست با من صحبت کند. توجهی نشان ندادم و خیلی زود به داخل خانه رفتم‌. از پنجره بیرون را نگاه کردم. هنوز نرفته بود. موضوع را به مادرم اطلاع دادم. بلافاصله به سراغش رفت تا ببیند این مرد ناشناس چه می‌گوید. من هم از طریق آیفون گوش به زنگ شده بودم.





به گزارش سایت دوشیزه به نقل از شهرآرا ؛
- شما با دختر من کاری دارین؟
- ایشون دختر شما هستن، بهتون تبریک می‌گم. جسارت نباشه‌، مزاحم نیستم فقط می‌خواستم اجازه بگیرم با خونوادم برای امر خیر مزاحمتون بشیم.
لفظ قلم حرف می‌زد. مادرم از او خواست اگر حرف و خواسته‌ای دارد، حتما با حضور بزرگ‌ترهایش اقدام کند. چند روز بعد نادر و زنی که ادعا می‌کرد خواهرش است به خانه ما آمدند. می‌گفتند پدرشان فوت کرده و مادرشان در خارج از کشور زندگی می‌کند. آن‌ها آدرس منزل پدری خود را در تهران روی تکه کاغذی نوشتند و گفتند برای انجام تحقیقات می‌توانید اقدام کنید. پدرم خیلی از آشنایی با نادر و خواهرش خوشحال بود. اما تاکید می‌کرد تا زمانی که تحقیقات درست و حسابی انجام نداده‌ایم، هیچ ارتباطی با این خواهر و برادر برقرار نکنیم. متاسفانه مادرم مثل همیشه پنهان کاری کرد و در تماس با خواهر نادر سعی می‌کرد نظر او و برادرش را با خوش‌و‌بش جلب کند.
من هم به صورت تلفنی با نادر در ارتباط بودم. خواستگارم و خواهرش دو بار دیگر هم به دور از چشم پدرم به خانه ما آمدند. در این مدت کوتاه که در کمتر از یک هفته طول کشید من و نادر به طور مخفیانه با هم دیدار داشتیم. البته مادرم به اعتبار خواهرش اجازه می‌داد همدیگر را ببینیم.
همه چیز تا روزی که پدرم برای تحقیقات به تهران رفت، عادی بود. ولی از همان روز به بعد نادر و خواهرش گم و گور شدند. پدرم دست خالی از تهران برگشت، چون آدرس و نشانی اشتباه بود. ما تازه فهمیدیم رو دست خورده‌ایم. متاسفانه تمام همسایه‌ها و حتی اقوام درجه یک از موضوع آشنایی ما با نادر و رفت‌و‌آمد او به خانه‌مان مطلع شده‌اند. آبرویمان رفت و من هم رو‌سیاه شدم. ماموران کلانتری سجاد او را شناسایی و دستگیر کرده‌اند. نادر زن و بچه‌دار است و خواهری با آن مشخصات ندارد. نمی‌دانم چرا به این راحتی فریب خوردیم. ای کاش...
متين نیشابوری


تاریخ درج: 1395/01/19
به اشتراک بگذارید: Google اشتراک در فیس بوک twitter Pinterest

نظرات کاربران

فرم ارسال نظر

نام و نام خانوادگی:
پست الکترونیک:
متن نظر:
* لطفا کاراکترهایی را که در تصویر می بینید در کادر پایین وارد کنید:

امتیاز دهی به این مقاله

شما هم نظر دهید

امتیاز کاربران به مقاله خواستگارقلابی با ماشین با کلاس از مجموع 0 امتیاز