یکی دیگر از تشریفات مضحک عروسی، «خرید برای عروس» است که قطعا خود شما هم بارها ناظر صحنههائی از آن بودهاید. اگر بین« نامزدی» و« عروسی» فاصلهای نباشد این خرید یکباره انجام میگیرد ولی در صورتیکه چند ماه بین نامزدی و عروسی فاصله بیفتد طبعاً مراسم خرید نیز در دو مرحله اجرا میگردد
به گزارش دوشیزه به نقل از ایران ؛ خانواده هائیکه با توقعات بیجای خود آینده فرزندانشان را تباه میسازند و سعادت آنها را پایمال آداب و رسوم بی منطق خود میکنند
آنجا که جشن عروسی بمجلس گدائی تبدیل میشود
مضحکه «خرید عروس» هم تماشائی است.
این بدان معنی نیست که ما هر گونه تحمیلاتی را که باین اسم می شود صحه بگذاریم.
ما جشن عروسی را فقط از این نظر که موجد خاطره شیرین و ابدی است حائز اهمیت قرار دادیم وگرنه از لحاظ سعادت زناشوئی هیچگونه تاثیری بر آن مترتب نیست. چه بسیارند زن و شوهری که در نهایت سادگی و بدون هیچ سروصدا و بزن و بکوبی ازدواج کردهاند و بسیار هم خوشبخت و سعادتمند هستند و از نگرفتن جشن عروسی هم هیچ تاسفی ندارند.
متاسفانه در اجتماع ما هستند خانوادههائی که حاضرند بخاطر دستمالی قیصریه را آتش بزنند و یک لحظه خوشی خود را بقیمت یک عمر ناراحتی دیگران بخرند. بخاطر اقناع حس جاه طلبی و تفوق جوئی خود حتی از ارتکاب جنایت نیز ابا ندارند.
همین خانوادهها هستند که عروسیهای امروزه را بصورت مسخرهای وسیله چشم همچشمی و رقابتهای احمقانه قراردادهاند. باید دانست ازدواج یک مسئله حیاتی است و به زندگی و آینده انسان بستگی دارد و بنابراین از همان قدم اول باید با حسابگری و اقتصاد توام باشد و بهیچوجه امیال دیگر در آن راه نیابد.
بدبختی اینجاست که بعضی خانوادهها وقتی دختری را بجوانی میدهند- با آنکه در ته دل خوشحالند که باری از سر دوش خود برداشتهاند- انگار دنیائی را باو بخشیدهاند و در قبال آن توقعات بیحد و حصری دارند و یکی از این توقعات برگزاری یک جشن هزار نفری در یکی از باشگاههاست. حالا این جشن بچه قیمتی تمام بشود و عروس و داماد را بچه سرنوشتی دچار کند برای آنها اهمیت ندارد! همین چند روز پیش خود من ناظر یکی از این جشنهای کذائی بودم. جشن مفصل و مجللی بود در یکی از باشگاههای درجه یک و بنده هم جزو مدعوین بودم. ولی قطعا تعجب خواهید کرد اگر بگویم داماد بدبخت که مخارج گزاف این جشن را بگردن گرفته بود در یکی از داروخانه ها کمک داروساز و یا آمپول زن است و خودتان میتوانید حدس بزنید که درآمد و حقوقش در چه حدودی میتواند باشد.
من او را میشناختم و می دانستم که پس انداز چندانی هم ندارد و روی این اصل در حیرت بودم که مخارج سنگین چنین جشنی را از کجا تامین کرده است. وقتی خوب تحقیق کردم معلوم شد داماد بیچاره برای اینکه حس خودنمائی خانواده عروس را اقناع کند مجبور شده است خانه پدری خود را در گروه بانک بگذارد و با پولی که از بانک گرفته این جشن را بر پا نموده است. ملاحظه میفرمائید که توقعات احمقانه چند نفر بیگانه (چون پدر و مادری که نسبت به آینده فرزندان خود بیاعتنا باشند واقعا بیگانهاند) یک زن و شوهر جوان را در آستانه یک زندگی نوین با چه گرفتاری عجیبی روبرو میکند و مسلما تاثیرات ناگواری در سراسر زندگی آنها باقی می گذارد. جوانی که این چنین زیر بار قرض رفته باین سادگی ها نخواهد توانست قد راست کند و فشار زندگی کم کم احساس انزجاری را نسبت بخانواده زنش و گاهی نسبت بخود زنش در دلش راه خواهد داد و چه بسا که همین موضوع سعادت زناشوئی آنها را خدشه دار بکند. اصولا جشن عروسی برای اینست که زندگی زناشوئی یک مرد و زن جوان حسن مطلعی داشته باشد و با خوشی و شادی آغاز شود و این فقط جنبه تفننی دارد و نباید اصل هدف را تحت الشعاع قرار دهد ولی در بعضی خانوادهها دیده شده که بر اثر اختلافی که بر سر تشریفات جشن عروسی بروز کرده اساس ازدواج متزلزل شده و پیوند زناشوئی نبسته گسسته است.
اینجاست که خانوادهها و مخصوصا خانواده دختر باید بجنبه حیاتی مسئله ازدواج توجه کنند و سعی نمایند بامیال و هوسهای خودخواهانه خود لگام بزنند و نگذارند سعادت و آینده دو فرد جوان فدای توقعات بی حساب آنها گردد.
اما خود پسر و دختر جوان، که قهرمان اصلی این صحنهها هستند چه نقشی در اینمورد میتوانند داشته باشند؟ ما یک پسر جوان و یک دختر نورس را که خود را آماده قبول تعهد زناشوئی میدانند افرادی با شهامت، با شخصیت و صاحب رای میدانیم و معتقدیم که در این امر حیاتی نقش اصلی بعهده خود آنهاست.
آنها هستند که باید با مشورت هم دیگر و با در نظر گرفتن امکاناتشان درباره مقدمات ازدواج خود تصمیم بگیرند و از هر گونه خرج تراشیهای بیهوده و افراط و تفریط در این مورد جلوگیری کنند. در اینجا وظیفه دختر سنگینتر است زیرا معمولا خانواده دختر است که میکوشد اینگونه هزینههای زاید را بداماد تحمیل نماید و برعهده دختر است که در مقابل توقعات آنها ایستادگی کند و از سعادت آینده خود دفاع نماید و این عمل دختر بهیچوجه جسورانه و خارج از نزاکت نیست زیرا همه این سروصداها ظاهرا بخاطر اوست و بنابراین او حق دارد راسا در این باره تصمیم بگیرد و رای و عقیده خود را بخانوادهاش بقبولاند. بطور کلی مراسم عروسی باید در خور طرفین و بسادگی برگزار شود. مسلما یک جشن خودمانی ساده و پر از صفا و صمیمیت خاطره انگیزتر و دلنشینتر از جشن مجللی خواهد بود که با کدورت و نارضایتی و نگرانی توام باشد. در اینجا از یک رسم بسیار مضحک و زنندهای که در بعضی شهرستانها متداول است و من در یک جشن عروسی مربوط بدو خانواده شهرستانی در تهران به آن برخوردهام ذکری بمیان میآورم.
این رسم مسخره چنین است که وقتی شام صرف شد و صاحبخانه احساس کرد که مهمانان در صدد ترک مجلس هستند فورا به دسته نوازندگان اشاره میکند و آنها شروع به نواختن چند قطعه ضربی میکنند و آنوقت آوازه خوان بلند میشود، اول شمهای در مدح عروس و داماد میخواند و بعد برای مهمانان دم میگیرد( معمولا از قبل صورتی از اسامی مهمانان بدست او میدهند) و شروع بتعریف از قد و بالای یک یک مهمانان میکند و پس از یک فصل چوبکاری، طلب «شاباش» میکند و در این حال یکی از کارگردانان مجلس دایره یا کلاهی بدست میگیرد و جلوی مهمان چوبکاری شده سبز میشود و مهمان بخت برگشته مجبور است اسکناسی در دایره یا کلاه او بیندازد و او هم با صدای بلند اعلام میکند: آقای فلان مثلا بیست تومان! و آوازه خوان هم دعائی نثار آقای فلان میکند!
معمولا در اینگونه جشنها، صاحب مجلس قبلا چند نفر از کسان خود را در چهار گوشه مجلس مینشاند ومامور می کند که دستهای اول شاباش را بدهند و معلوم است که ماموریت آنها بیشتر از این لحاظ است که سطح شاباش را بالا ببرند تا مهمانها در رودربایستیگیر کنند و پول بیشتری بدهند. مثلا وقتی آوازه خوان اعلام کرد: آقای حسن خان بقال سرگذر صد تومان «شاباش» داد، تاجر محله مجبور است برای پرستیژ خود بالا دست بقال بخواند و دویست تومان بدهد و بهمان ترتیب است که سطح شاباش بالا میرود.
این گدائی و سرکیسه کردن مردم حداقل یک ساعت طول میکشد و فقیرترین مهمانان هم مجبور است چیزی بدهد.
پولهائی که باینطریق از مردم گرفته میشود بمصرف مخارج عروسی شاه داماد میرسد و قسمتی از آنهم نصیب دسته نوازندگان و خواننده و کارگردانان جشن میشود.
در بعضی از این قبیل جشنها، برای اینکه امکان هر گونه «از زیر در رفتن» را از مهمانان بگیرند، گوشهای از محل جشن را بوضع خاصی میآرایند و داماد را در آنجا مینشانند و ظرفی هم روی میز وسط آن میگذارند که چند اسکناس درشت در آن بچشم میخورد یک یک مهمانان را که وارد میشوند اول بآنجا میآورند و با شاه داماد آشنا میکنند و دهنش را هم «شیرین» میکنند و وقتی خوب پول گرفتند بمیان سایر مهمانان روانهاش مینمایند خوشبختانه این رسم مسخره بتدریج منسوخ شده است و اکنون در نقاط دور افتاده کشور دیده میشود.
خرید برای عروس
یکی دیگر از تشریفات مضحک عروسی، «خرید برای عروس» است که قطعا خود شما هم بارها ناظر صحنههائی از آن بودهاید.
اگر بین« نامزدی» و« عروسی» فاصلهای نباشد این خرید یکباره انجام میگیرد ولی در صورتیکه چند ماه بین نامزدی و عروسی فاصله بیفتد طبعاً مراسم خرید نیز در دو مرحله اجرا میگردد:
مرحله اول، خرید برای مراسم نامزدی است که نسبتا سبکتر است و مرحله دوم خرید برای عروسی...
اما بشنوید از تشریفات این خرید: آقا داماد طبق قرار قبلی، یکروز خواهرها و یکی دو نفر از زنان جوان و دختران فامیل خود را برمیدارد و لابد جیبهایش را هم از پول انباشته میکند و بخانه عروس خانم میرود.
در آنجا غوغائی است: خاله خانباجیهای مادر و پدر عروس و« عمقزی» و «خاله قزی» های عروس خانم گوش تا گوش نشستهاند و انتظار داماد و کسانش را میکشند.
پس از صرف شربت و چائی کاروان راه میافتد. اگر داماد پنج نفر همراه آورده باشد اقلاً پانزده نفر هم همراه عروس میشوند (بدیهی است هر چه تعداد همراهان داماد بیشتر باشد تعداد مشایعین عروس خانم بنسبت هندسی بالا میرود!).
عده همراهان عروس و داماد گاهی بقدری زیاد می شود که یک اتوبوس بنز بی دماغ را پر میکند! و آنوقت داماد مادر مرده باید این عده را بدنبال خود در طول خیابانهای نادر و استانبول و لاله زار بکشاند و دوازده ساعت تمام گاهی دو سه روز بهمراه آنها از این مغاره بآن مغازه برود و بدتر از همه بسلیقه آنها برای زن آینده خود خرید کند.
پیش خودتان مجسم کنید که این خرید چه شکلی میتواند داشته باشد؟ داماد و عروس که بین سی نفر زن کج سلیقه و خوش سلیقه گیر کردهاند مجبورند بساز آنها برقصند، بعضی کاسبکارهای از خدا بی خبر موقع شناس هم که دنبال چنین فرصتهای مناسبی میگردند با چرب زبانیهای خود میکوشند اجناس بنجلشان را بقیمت چهار لاپهنا باین زن و شوهر جوان قالب کنند، داماد بیچاره هم که جرئت نمیکند چانه بزند- تا مبادا فامیل عروس او را آدم کنسی بشناسند- و حوصله اینکار را هم ندارد با چشمان باز گول میخورد و پول نازنین خود را بجیب مغازهدارها میریزد تا شاید دل فامیل عروس را بدست بیاورد ولی آخر سر هم موفق نمیشود همراهان عروس با لب و لوچه آویزان برمیگردند! زیرا داماد اگر گنج قارون هم با خود آورده باشد نمیتواند تمام آنچه را که این خانمهای کج سلیقه و خوش سلیقه پیشنهاد میکنند و می پسندند بخرد و مخصوصاً نمیتواند «خلعتهای» جالبی برای همه این همراهان خوش اشتها تهیه کند و خواه ناخواه رضایت علیا مخدرات کما هو حقا جلب نمیشود!
تاریخ درج: 1395/07/05
دانلود مقاله