استان: شهرستان: منطقه:
خدمات و تشریفات عروسی:

از آزمایش ازدواج تا شب بله برون...

از آزمایش ازدواج تا شب بله برون...
سلام.خب داشتم میگفتم قرار شد 12 اردیبهشت 92 بریم آزمایش خون.من از هزار نفر پرسیدم ناشتا بریم؟همه گفتن چه ربطی داره؟ صبحونه بخورین برین!باورتون نمیشه از چند نفر پرسیدم.حمید از دوستای متاهلش پرسیده بود اونا هم گفته بودن نه صبحونه بخورین!








ما که صبحونه خوردیم ساعت 10 صبح دخترخالم اومد دنبالمون و با حمید سر میدون قرار گذاشتم و دیدیمش و سوارش کردیم.منم هی غر میزدم دخترخالم دیر اومدی دیر اومدی.میگفت نه بابا.دیر نیس.تو شهر ما هم فقط یه جا هست که آزمایش خون زوج ها رو میگیره.همسرم وقتی سوار شد اومد کنارم نشست و هر دو عقب بودیم.بعد حمید شکلات بهم تعارف کرد که هنوز مزش زیر زبونمه و تا الان صد بار بهش گفتم بازم برام بخر که همیشه یادمون میره.خوشحال و خندان رفتیم عظیما(جایی که آزمایش میگیرن) و گفتن خواب موندین؟ الان ساعت مشاور ازداوجشونه.شما الان اومدین.و ما رو فرستاد که فردا بیایم.بعد با یه قیافه ی ناراحت برگشتیم و سوار ماشین شدیم و قرار شد 8 صبح اونجا باشیم.داشتیم برمیگشتیم که دخترخالم گفت بریم یه دوری بزنیم؟ گفتیم باشه! و رفتیم آبشار و بعد هم جاده سلامتی و شهدای گمنام.منو حمید تنها پیاده شدیم و رفتیم شهدای گمنام و یه فاتحه خوندیم و برگشتیم.بعد رفتیم سوار ماشین دخترخالم شدیم و حمید رو دم رستوران داداشش پیاده کردیم و رفتیم خونه.همه حرصشون گرفته بود که چرا دیر رفتین.باید زودتر جواب آزمایش خونتون مشخص میشد.بعد از ظهرشم قرار شد که بریم حلقه بگیریم.


جشن بله برون

منو مادر شوهر و پدر شوهرمو جاریم و مامانم و دخترخالم و حمید راهی بازار شدیم.کل بازار رو گشتیم . ولی چیزی باب دلم پیدا نکردیم.باز رفتیم خ فردوسی و اونجا پیدا شد یکی خریدیم که قیمت حلقه ی عروس 550 شد و حلقه ی داماد 600.اون موقع هم طلا گرمی 79 تومن بود.بعد از این که طلا رو گرفتیم قرار شد لباس بگیریم چون فردا شب بله برون اصلی بود که شام داشتیم و همه فامیل دعوت بودن. بعد از خرید حلقه ما از حمید و مامان و باباش و جاریم جدا شدیم تا عروس خانوم بره بگرده و لباس فرداشبشو بگیره.کلی گشتیم و یه پیراهن دکلته ی بنفش تیره یه رنگ خوشگلی که شایدم بنفش نباشه و جیگری بهتره بهش بگیم شایدم زرشکی پیدا کردم پاساژ جلالی و خریدم.به حمید هم گفتم برو لباس بخر اما بازم دوس داشتم باهم بخریم.بعد از اینکه خریدمو کردم مامانم گفت با حمید برو براش لباس بگیرین.زنگش زدم و همو پیدا کردیم بعد زنگ زدیم به برادر زادم که رفیق داشت تو لباس فروشی های مردونه منم که بلد نبودم با اون رفتیم .

آزمایش خون زوجهای جوان


 من دلم میخواست پیراهن صورتی یا تو این مایه های بگیره اما فهمیدیم بهش نمیاد و بالاخره یه شلوار طوسی تیره و یک پیراهن طوسی روشن خریدیم و تا سر کوچه ی خونه پیاده رفتیم و باهاش خدافظی کردیم و گفتمش صبح زودتر بیاد خونه ی ما که بریم آزمایش خون.رفتیم خونه همه لباسامونو پسندیدن و بعد خوابیدیم.آهان قبل از اینکه مامانم ازمون جدا بشه منو حمید و برادر زادم و مامی رفتیم مغازه داییم و کفش نقره ای پاشنه بلند گرفتم و بعد مامانم رفت.دیگه خوابیدیم و صبح شد که دیدم آقا داماد ساعت 7 صبح دم در خونه ماست.اومدم تو و منم حاضر بودم و پشت سر هم به دخترخالم زنگ میزدم که بیاااااااااااااااااااااااااااااااااا دیر شد.اونم اومد و با آبجیم رفتیم عظیما و یکم منتظر بودیم و نوبت ما شد.رفتیم اون سمت همه تبریک میگفتن.بعد اول حمید نشست و سوزن رو زدن تو رگش.منم نگاه میکردم و قربون صدقش میرفتم. بعد نوبت خودم بود.خداییشم درد داشت.داشتیم از گرسنگی میمردیم.رفتیم آزمایش ادرار هم دادیم.منم پ بودم ولی با کلی چندش این کارو انجام دادم.حمید گفت من دستشویی دارم و رفت ولی من نداشتم گفتم یکم دیگه میرم.گفت میتونید برید آب و آبمیوه بخورید.
حمید رفته بود ولی دیده بود که نداره و برگشت .بعد رفتیم فروشگاه رفاه کلی رانی و کیک خریدیم و حسابی خودمونو سیر کردیم.البته رفتیم تو ماشین دخترخالم نشستیم و خوردیم.بعد بدو بدو حمله کردیم سمت دستشویی و آزمایشو دادیم و خوشحال و خندان رفتیم خونه.مامانم برامون گوشت کباب کرد و حسابی تحویلمون گرفت.بعد باهم رفتیم توی اتاق من.بعد بهش گفتم میشه مرغ عشقمو دربیاری بغلش کنم؟آخه خیلی نوک میزنه میترسم. بعد درش آورد و اون بازم نوک میزد بعد که گذاشتیمش تو قفس دیدم بالش شکسته منم کلی غصه خوردم.راستی اینم بگم شب قبلش خواهرم بیتا ساعت12 شب از تهران رسیدن. بعدش رفتیم توحال و آبجیم یه لیست بهم داد که بریم خرید کنیم. چون عقد تو محضر بود و سفره عقد محضر به درد نمیخورد و باید وسایلی رو میخریدیم لیست رو به ما دادن که بریم باهم بخریم.رفتیم تو بازار و کله قند و اینا رو خریدیمو برگشتیم خونه و دخترخالم ساعت 10 مارو برد مشاور ازدواج.و گفتن جواب ساعت12 خاضره.دیگه رفتیم مشاور ازدواج و حرفای اون خانومه رو گوش دادیم.

خرید حلقه ی عروس

واسه ما خانوما زودتر تموم شد و ما منتظر بودیم آقایون بیان تا بریم. وقتی اومد روم نمیشد نگاش کنم.بعد رفتیم باهم دور زدیم تا جواب حاضر شه.رفتیم خ چمران و یه شیر کاکائو نفری خریدیم و خوردیم و بعد رفتیم جواب و گرفتیم و خداروشکر همه چی درست بود.بعد زنگ زدم به مامانم که همه چی اوکیه.بعد رفتیم خونه.و حمید هم رفت خونه تا شب که مجلس داشتیم.منم بعد ناهار رفتم آرایشگاه و کلی خوشگل کردم به این امید که شب صیغه میکنیم و شوشو منو میبینه.که متاسفانه بابام نزاشت. شب شد . شام دادیم و مهمونا شام رو که خوردن آهنگ گذاشتیم و میرقصیدیم. بعد هم که حمید اومد و من چادر سرم کردمو کلی عکس گرفتیم و تو آقایون هم برگه ی مهریه و اینا رو امضا کردن و اومدن خوندن پیش خانوما.بعد مادر شوهر یه حلقه ی نشون و یک چادری برام آورده بود که با حلقه ی ازدواجمون به خانوما نشون دادیم.وقتی مجلس تموم شد حمید و خانوادش رفتن تا فردا محضر بریم و عقد کنیم.شبش منو داداشام و خواهرام تا ساعتای 2-3 میزدیم و میرقصیدیم.خیلی خوش گذشت. بعد من موهامو گذاشتم باشه ولی آرایشم خراب بشده بود.صبح ساعت 8 دوباره رفتم آرایشگاه موهامو یه سر و سامون داد و دوباره آرایش کردم و ساعت 9 محضر حاضر شدیم بعد با توکل بر خدا و اجازه ی پدر و مادر و بزرگترای مجلس بله رو گفتم.
تاریخ درج: 1394/10/23
به اشتراک بگذارید: Google اشتراک در فیس بوک twitter Pinterest

نظرات کاربران

فرم ارسال نظر

نام و نام خانوادگی:
پست الکترونیک:
متن نظر:
* لطفا کاراکترهایی را که در تصویر می بینید در کادر پایین وارد کنید:

امتیاز دهی به این مقاله

شما هم نظر دهید

امتیاز کاربران به مقاله از آزمایش ازدواج تا شب بله برون... از مجموع 0 امتیاز