استان: شهرستان: منطقه:
خدمات و تشریفات عروسی:

ازدواج يک هم‌کلاسي با يک هم‌کلاسي ديگر

ازدواج يک هم‌کلاسي با يک هم‌کلاسي ديگر
همهمه‌ي عجيبي توي شهر است. بوي ماه مهر از شهريور شنيدني است. تکاپو و تلاش آدم‌ها براي خريد مدارس و آماده شدن براي بوي ماه مهر.

توي اين هياهو، به کارت عروسي دوست دوران دانشگاهم فکر مي‌کنم که امروز به دستم رسيد. ازدواج يک هم‌کلاسي با يک هم‌کلاسي ديگر. يک زوج از دو شهر مختلف با يک آسمان آبي مشترک.



از اين همه هياهو به دل پارک پناه مي‌برم. پارک هم پر از آدم‌هايي است که از باقي‌مانده‌ي روزهاي تابستان نهايت استفاده را مي‌برند.


به گزارش سایت دوشیزه به نقل از نشریات حوزه علمیه قم؛توي پارک، اتفاقي دوتا از هم‌کلاسي‌هاي دوران دانشگاه را مي‌بينم. حليمه و ميترا هم به عروسي دعوت هستند. راجع به آن صحبت مي‌کنيم. سؤالي گوشه‌ي ذهنم، از هياهوي خيابان تا شلوغي پارک جا خوش کرده. تصميم مي‌گيرم نظر آن‌ها را هم بدانم. از حليمه مي‌پرسم نظرش به‌عنوان يک جوان 26 ساله‌ي مجرد ساکن يک شهر بزرگ، راجع به ازدواج با غيرهم‌شهري چيست؟

مي‌گويد: «من مخالفم. به‌جز دوري و فاصله‌اي که وجود داره، تضاد‌هاي فرهنگي مابين زوجين، مي‌تونه مشکل‌آفرين باشه. فرهنگ يک شهر کوچيک با يه شهر بزرگ مثل تهران يا هر شهر بزرگ ديگه زمين تا آسمون فرق داره.»

البته با وجود دانشگاه‌ها و نزديک شدن فرهنگ‌ها به هم، عيب اين وصلت‌ها کم‌تر شده؛ ولي در کل نکات منفي‌اش بيش‌تر از مثبتش هست.

ميترا 24 ساله هم با حليمه موافق است؛ اما با اين نظر که: «به نظرم اين تفاوت فرهنگ، بستگي به فاصله‌ي جغرافيايي دارد؛ مثلاً دو نفر از يک استان طبيعتاً کم‌تر مشکل دارند به نسبت کساني که از دو استان متفاوت هستند. با توجه به تقسيم‌بندي جنوب، شمال، شرق و غرب هم اين تفاوت لحاظ مي‌شود. مثلاً اکثر استان‌هاي جنوبي فرهنگ شبيه به هم دارند و استان‌هاي شمالي و همان‌طور غربي.»

قدم‌زنان که مي‌رويم، يکي از دوستان ميترا را مي‌بينيم که به هم‌راه خواهرش به پارک آمده است. ميترا از بحث قبلي ما براي او هم صحبت مي‌کند، از عروسي هم‌کلاسي مشترک‌مان تا بحث ازدواج با غيرهم‌شهري. نظر بهناز را هم راجع به اين موضوع جويا مي‌شويم. بهناز 28 ساله و مجرد است. او مي‌گويد:

«به نظرم اين مشکل‌آفرين است. شما حساب کنيد آدم با دوستانش از شهر‌هاي ديگر، تفاوت فرهنگي دارد. دوستاني که فقط دوست آدم هستند و هم‌جنس آدم؛ اما حالا يک نفر غيرهم‌جنس که قرار باشد هم دوست آدم باشد هم شريک زندگي، تفاوت فرهنگي مشکل‌ساز‌تر مي‌شود.

مثلاً من در زمان دانشجويي با پنج نفر در يک خانه‌ي دانشجويي زندگي مي‌کردم. هر کدام از شهري مختلف بوديم با فرهنگ‌هاي مختلف؛ اما با هم‌شهري‌هاي‌مان بيش‌تر و بهتر کنار مي‌آمدم. انگار آدم با هم‌شهري‌‌اش بيش‌تر الفت دارد؛ يک جورهايي بيش‌تر هم‌ديگر را درک مي‌کنند. تازه ما زندگي دانشجويي داشتيم نه مشترک. پس طبيعتاً مشکل در زندگي مشترک بيش‌تر نمود پيدا مي‌کند.»

 مهرناز خواهر بهناز است که او را در پارک هم‌راهي مي‌کند. او هم نظرش را براي‌مان مي‌گويد: «نوع و رفتار و شخصيت هر فرد، براساس فرهنگ شهري که در آن زندگي مي‌کند ساخته مي‌شود و قدر مسلم تأثير به‌سزايي دارد. گاهي ما مي‌بينيم که دو هم‌شهري حالا با هر رابطه‌اي، چه دوست، چه هم‌خانه و... رفتار‌هاي شبيه به هم دارند و بهتر مي‌‌توانند رفتار هم را درک کنند.

مثلاً من جاري‌ام از شهر ديگري است. گاهي در برخي رفتارها، منظور هم را نمي‌فهميديم؛ اين مسئله مخصوصاً آن اوايل خيلي مشکل‌ساز بود. مثلاً ما رک و بي‌تعارف هستيم؛ اما خانواده‌ي جاري‌ام به طبع شهرشان خيلي تعارفي بودند؛ يعني همه‌ي خانواده و اقوام‌شان همين خصوصيت را داشتند و اين در برخورد با خانواده‌ها مشکل‌ساز بود. گاهي اوقات، بعضي از حرف‌ها توهين تلقي مي‌شد و باعث دل‌خوري، يا مثلاً بعضي موقع‌ها، ما منظور آن‌ها را بد مي‌گرفتيم و بهمان بر مي‌خورد؛ ولي بعد‌ها مي‌فهميديم از افعال معکوس استفاده کرده‌اند».

بر آن مي‌شويم تا از افراد ديگري هم راجع به اين موضوع سؤال کنيم و نظرشان را بپرسيم، بلکه اين سؤال گوشه‌ي ذهن، جوابي عايدش شود!

به گزارش سایت دوشیزه به نقل از نشریات حوزه علمیه قم؛ آسيه 34 ساله و چهار سال است که ازدواج کرده است. دو سال پيش به خاطر کار شوهرش به اين شهر آمده است. خودش و شوهرش از دو شهر متفاوت هستند. با هم هم‌کلاسي بوده و در دانشگاه آشنا شده‌اند. او صحبت‌هاي ما را راجع به عروسي هم‌کلاسي‌مان شنيده و ياد ازدواج خودش افتاده بود. نظرش راجع به بحث‌مان را هم مي‌گويد:

«اوايل ازدواج در کنار خانواده‌ي همسرم زندگي مي‌کرديم؛ بعد‌ها به خاطر کار شوهرم به اين شهر آمديم. الآن دور از هر دو خانواده هستيم.

در برخي موارد با خانواده‌ي شوهرم اختلاف فرهنگي داشتيم؛ مثلاً بعضي از رفتارها براي ما عجيب بود و گاهي هم عيب و غيرمتعارف! اما براي خانواده‌ي همسرم عادي بود و به دور از هيچ‌گونه مشکلي!

برعکسش هم بود؛ برخي چيزها براي ما معمول بود و براي آن‌ها خارج از عرف! براي همين، گاهي مخصوصاً وقتي دو خانواده با هم بودند، مثلاً در مراسم يا جمع‌هاي خانوادگي، مشکل داشتيم.»

شيوا سي‌ساله و شش ماه است که ازدواج کرده است. با او کنار بوفه آشنا مي‌شويم، او مي‌گويد:

«من و همسرم از دو شهر متفاوت هستيم؛ شوهرم به خاطر کاري به شهر ما آمده بود و از اين طريق آشنا شديم. من توي جمع خانوادگي همسرم متوجه گفت‌و‌گوهاي‌شان نمي‌شوم؛ چون کلاً لهجه و گويش آن‌ها را بلد نيستم؛ بنابراين، وقتي توي جمع‌ خانوادگي آن‌ها هستم احساس خوبي ندارم و خيلي منزوي مي‌شوم.

به علاوه، مسئله‌ي دوري از خانواده هم هست. آدم گاهي دوست دارد با خانواده‌اش باشد. بعضي وقت‌ها يک حرف‌هايي توي دل آدم جمع مي‌شود که به کسي جز مادر يا خواهر نمي‌توان گفت؛ هر قدر هم که با خانواده‌ي شوهرت خوب باشي و مثل خانواده‌ي خودت باشند.»

راضيه چهل‌ساله است و مادر يک دختر ناز هفت‌ساله. او، شميم دختر نازش را به پارک آورده. از او هم راجع به ازدواج با غيرهم‌شهري مي‌پرسم، مي‌گويد: «نمي‌شه به اين سؤال جواب کلي داد؛ آخه شرايط آدم‌ها متفاوت هست. من و همسرم هر دو هم‌شهري هستيم؛ اما به خاطر کار شوهرم به اين شهر اومديم. آقايون غربت را به بهاي يک شغل خوب و راحت ترجيح مي‌دن.

دور از خانواده و محيطي که با اون انس گرفتي، زندگي خيلي سخته؛ اگر قرار باشه بري و در شهر همسرت زندگي کني، دور از پدر، مادر، فاميل و آشنا قطعاً به تو خيلي سخت خواهد گذشت؛ اما اين يک حرف قطعي نيست. اگر شخصي که مي‌خواهي باهاش ازدواج کني از همه جهات فوق‌العاده‌ست، از نظر ايمان و اخلاق در حد قابل قبولي هست، زندگي در کنار او به همه‌ي سختي‌هاش مي‌ارزه. انسان‌هاي بزرگ زيادي در کنار همسران صبور هجرت کرده و منشأ خير و برکت در عالم شده‌اند. بايد ببيني در مقابل اين سختي، قراره چي به دست بياري. ضمناً به روحيه‌ي تو هم بستگي داره. اگر آدم خون‌گرم و اجتماعي باشي، از اون‌هايي که زود با کسي آشنا مي‌شه و انس مي‌گيره، بازم راحت‌تر تحمل مي‌کني.

به هر حال، بايد خوب فکر کرد و تصميم گرفت براي فردايي که شعله‌ي علايق آتشين ازدواج فروکش مي‌کند و تو مي‌ماني و روزمرگي.»

***

از پارک خارج شده‌ام. آسمان صاف و آبي است. به حرف‌هاي راضيه فکر مي‌کنم، به کارت عروسي دوستم، به آسمان! و به سؤال گوشه‌ي ذهنم. با خودم مي‌گويم: «شايد مهم آسمان آبي باشد؛ اما مسئله اين است که ما داريم روي زمين زندگي مي‌کنيم.»




تاریخ درج: 1394/12/20
به اشتراک بگذارید: Google اشتراک در فیس بوک twitter Pinterest

نظرات کاربران

فرم ارسال نظر

نام و نام خانوادگی:
پست الکترونیک:
متن نظر:
* لطفا کاراکترهایی را که در تصویر می بینید در کادر پایین وارد کنید:

امتیاز دهی به این مقاله

شما هم نظر دهید

امتیاز کاربران به مقاله ازدواج يک هم‌کلاسي با يک هم‌کلاسي ديگر از مجموع 0 امتیاز