استان: شهرستان: منطقه:
خدمات و تشریفات عروسی:

توصيفات جشن، نحوه‌ي آرايش عروس و خواهرهاي داماد

توصيفات جشن، نحوه‌ي آرايش عروس و خواهرهاي داماد
 داستان‌هاي تاريخي و اساطيري زيادي وجود دارد که خواننده‌ي خود را به اعماق تاريخ و اتفاقات عجيب و غريب ‌مي‌برند و براي لحظاتي ذهن مشتاق و تشنه‌ي او را با خود درگير ‌مي‌کنند. گويي پرده‌اي را کنار مي‌کشند و صحنه‌اي را مهيا ‌مي‌سازند تا خواننده با شخصيت‌ها و زمان وقوع داستان هم‌ذات‌پنداري پيدا کنند. اما صرف‌نظر از نويسنده، نوع نگارش، سبک داستان و جذابيت‌هاي آن، برخي از اين داستان‌ها موفقيت‌هاي زيادي کسب نمي‌کنند؛ چرا که پستي و بلندي آنان از واقعيت به دورند و خرق عادت‌هاي زيادي دارند که مخاطب تا قدرت و قوه‌اي خاص نداشته باشد، نمي‌تواند خود را کنار شخصيت‌ها قرار دهد.




به گزارش سایت دوشیزه به نقل از نشریات حوزه علمیه قم؛  در اين ميان نوشته‌هاي تاريخي ديگري هم وجود دارند که بيانگر اتفاقات مستند تاريخ هستند و فقط باري از حوادث واقعي را به دوش‌ مي‌کشند؛ اما براي خواننده لذت و جاذبه‌ي فراوان به همراه ‌مي‌آورند. مثلاً خواننده از خواندن تاريخ بيهقي که بسيار شيرين و جذاب به نگارش درآمده، بيش‌تر لذت‌ مي‌برد تا خواندن افسانه‌ي بيژن و منيژه! چرا که بيهقي بسيار استادانه مخاطب را به دوران شاه محمود و شاه مسعود غزنوي‌ مي‌برد و حسي عميق از بازگوکردن خاطرات و وقايع را به خواننده ‌مي‌بخشد؛ مخصوصاً در داستان به دارکردن حسنک وزير که خواننده ‌مي‌تواند خود را در صحنه‌ي اعدام حس کند و با مردم آن زمانه هم‌قدم شود. با خواندن اين گونه داستان‌ها گوشه‌هاي تاريک گذشته روشن ‌مي‌شود و از آن رو که قصه نيست، سؤالات زيادي در ذهن نقش ‌مي‌بندد که آيا اين‌ها همه واقعيت بود؟ که اگر واقعيت باشد نمي‌توان به راحتي از کنارشان رد شد. خوش‌بختانه در عصر حاضر بعضي از نويسندگان در اين نوع نوشته‌ها زبردست و کارآزموده‌ شده‌ و توانسته‌اند گوشه‌هايي از تاريخ را با اين که در آن حضور نداشته‌اند، روشن کنند.

رمان «شباويز» از اين دسته آثار است. اين رمان چهارصد صفحه‌اي در شش فصل، کار ارزش‌مند خانم «منيژه آرمين» است که توسط انتشارات سوره‌ي مهر به چاپ رسيده و به گفته‌ي نويسنده، بخش دوم رمان «شب و قلندر» است و رمان سوم آن نيز در راه است. شباويز اين حُسن را دارد که به تنهايي داستاني مجزا و مستقل است، به اين معنا که اگر کسي داستان شب و قلندر را نخوانده باشد، لطمه‌اي به فهميدن داستان دوم که همان شباويز باشد، وارد نمي‌شود. اگر چه با خواندن رمان اول، خواننده به ريسماني دست پيدا ‌مي‌کند که از اواخر حکومت قاجار تا ابتداي بر سر کار آمدن رضاخان کشيده شده و اطلاعات زيادي را در مورد وقايع آن روز، نوع زندگي، آداب و رسوم و اتفاقات ريز و درشت به خواننده ‌مي‌دهد.

داستان رمان شباويز حول و حوش زندگي «شيرين نگار» و «افراسياب» و پنج فرزند آن‌هاست و از روز عروسي «نرگس خاتون» فرزند آخرشان آغاز ‌مي‌شود. اين عروسي بيش‌تر از آن که عروسي باشد صحنه‌ي کشمکش چند گروه سياسي و مخالف است که شيرين نگار و افراسياب را دچار دلهره و اضطراب کرده است، چرا که ‌مي‌ترسند عروسي به عزا تبديل شود.

 توصيفات جشن، نحوه‌ي آرايش عروس، پوشش زنان مجلس و خواهرهاي داماد «زرين تاج» و «ملک تاج» که مدام از برادرشان «جهانگير» که از فرنگ برگشته تعريف ‌مي‌کنند، حکايت از يک عروسي مفصل و اشرافي دارد؛ اگر چه رگه‌هايي از شرع و سنت هم در آن پيداست. مخصوصاً زماني که عاقد وارد مراسم ‌مي‌شود؛ همه به احترام او ساز و دهل را تعطيل‌ مي‌کنند و حتي دست وي را به نشانه‌ي احترام ‌مي‌بوسند؛ کاري که در ديدار شاه هم انجام‌ مي‌دهند و اين نکته‌ي ظريف نشان‌گر آن است که مردم براي روحانيت ارزش و اعتبار خاصي قائل بودند، که چه بسا از مقام شاهنشاه هم بالاتر بوده است. البته «رضاداد» که بار زيادي از داستان را به دوش‌ مي‌کشد، از اين کار ابا دارد چرا که او با فعاليت کمونيست‌ها تقريباً به جمع آنان وارد شده و اين‌طور چيزها را قبول ندارد.

از همين ابتداست که خواننده ‌مي‌فهمد با زماني روبه‌روست که مردم ستم‌ديده‌ي ايران توسط گروه‌هاي سياسي، فرهنگي، فرصت‌طلب و غيره دين و هويت و خيلي چيزهاي ديگر را از دست داده‌اند تا طعم خوش‌بختي را براي يک لحظه هم شده بچشند؛ اما دريغ که هيچ کدام از آرزوهاي‌شان آن طور که در داستان هم آمده است، محقق نمي‌شود.

رضاداد فرزند بزرگ شيرين نگار از همسر اولش «فيروز» است، اما افراسياب را مثل پدر واقعي‌اش دوست دارد. او مدت‌هاست در تهران مشغول روزنامه‌نگاري است و فعاليت‌هاي سياسي زيادي را انجام ‌مي‌دهد. چند سالي را در فرانسه به سر برده و در آن جا با دختري به نام «ژانت» که او هم فعاليت‌هاي سياسي دارد، آشنا ‌مي‌شود و ثمره‌ي اين آشنايي يک دختر با نام «سارا» است.   

در خلال مطالبي که مربوط به رضاداد است هيچ چيزي مبني بر ازدواج او و ژانت نيست، اما ناگهان پس آزادي وي از زندان، نامه‌اي از پاريس پيدايش ‌مي‌شود که نشان‌دهنده‌ي ازدواج آن دو است، با عکسي از دخترشان که رضاداد از وجود او اطلاعي نداشته است. در اين نامه ژانت خواهان طلاق است تا با مردي که به تازگي با وي آشنا شده ازدواج کند و شايد اين مسأله يکي از عيب‌هاي داستان باشد. به اين دليل که بعد از نامه‌ي ژانت به يک‌باره شور زندگي در وجود رضاداد زنده ‌مي‌شود و مدام به همسرش که به نظر خيلي روشن‌فکرتر از بانوان ايراني است، فکر مي‌کند و او را همه جا همراه خود ‌مي‌بيند. با اين وجود وي به اداره‌ي پست‌ مي‌رود تا طلاق‌نامه را براي ژانت  بفرستد. با اين اميد که روزي بتواند دخترش سارا را به ايران بياورد. نشانه‌ي روشن‌فکري ژانت هم از مطالبي که در نامه‌اش‌ مي‌نويسد پيداست؛ چرا که او همواره به سارا کوچولو وجود پدرش را گوشزد کرده و علي‌رغم متارکه، رضاداد را پدر خوبي براي سارا معرفي ‌مي‌کند. کاري که هيچ کدام از خواهران رضاداد در مورد شوهران‌شان نمي‌کنند و به نظر ‌مي‌رسد چون نويسنده نسبت به او نظر مثبت داشته، شخصيت‌هاي داستان هم تحت تأثير قرار گرفته و عيب‌هاي او را ناچيز ‌مي‌بينند. هم‌چنين رضاداد با خود فکر ‌مي‌کند که اگر ژانت در صحنه‌ي اعدام ياغيان بود ‌مي‌گفت ديدن اين صحنه‌ها خوب نيست، و چرا زنان بچه‌ها را براي ديدن اين لحظات همراه خود کرده‌اند.

دو شخصيت خارجي ديگر هم در داستان حضور پررنگ دارند: مادام و موسيو! آنان در شبي سرد با رضاداد که از بي‌کسي و فقر در خيابان‌هاي سن‌پطرزبورگ قدم‌ مي‌زده، آشنا شده و او را به خانه‌شان دعوت‌ مي‌کنند. اين زن و مرد مسيحي که دو پسر خود را به نوعي به خاطر فرار از ارتش تزار از دست داده‌اند، ظاهراً بعد از نااميدي کامل از يافتن آن‌ها، به ايران ‌مي‌آيند و کافه‌اي به نام مگنوليا باز‌ مي‌کنند که درختي به همين نام در آن است. جالب آن‌جاست که فقط بيسکويت و قهوه در اين کافه سرو‌ مي‌شود، و پاتوق روشن‌فکران و مخالفان حکومت و انسان‌هاي فرهيخته است.

اما بهتر بود به جاي نشان‌دادن اوضاع خراب ايران از لحاظ فرهنگي و اعتقادي، و اين‌که در کافه‌ي مگنوليا براي خوردن مشروب دست رد به سينه‌ي اراذل و اوباش  زده ‌مي‌شود؛ نويسنده کافه‌اي ايراني را به تصوير ‌مي‌کشيد تا ايرانيان به اين حد در رمان سياه جلوه داده نشوند. جماعتي فقير و قحطي‌زده مثل مردم کوچه بازار که به دنبال لقمه‌اي نان ‌مي‌گردند، جماعتي غيرت‌مند که البته دست‌شان هم به جايي بند نيست، مثل «بايرام» وردست رضاداد. جماعتي نان به نرخ روز خور و فرصت‌طلب مثل شوهر «رضوان دخت» دختر بزرگ خانواده، که اجناس را در خانه‌اش پنهان کرده تا در وقت قحطي به قيمت جان مردم آن‌ها را بفروشد؛ و به دليل کمک‌هايي که رضوان دخت به فقرا کرده، او را طلاق داده است. جماعتي سياست زده که غرق در مسائل روز، مثل جهانگير شوهر نرگس خاتون هستند و در پي فرصتي تا عرض اندام کنند و گروهي بي‌خيال زمانه، به عيش و نوش‌ مي‌پردازند؛ بعضي هم مثل «شير محمد» فرزند آخر خانواده در زيرزمين خانه سرش به کار خودش است. اين‌ها تابلوي خوبي از ايران و مردم غيورش نيست؛ اگر چه هرج و مرج و بي‌کفايتي بزرگان مملکت در آن زمان به خوبي در ميان کلمات رمان نشان داده شده است.

هم‌چنين به نظر ‌مي‌رسد چهره‌ي بزرگان تاريخ ايران مثل «شيخ فضل‌الله نوري»، «مدرس» و «خياباني» و چند نفر ديگر هم خوب از کار در نيامده و خيلي جزئي به آن‌ها پرداخته شده است. مثلاً اکتفا به اين مسأله که پسران شيخ فضل‌الله نوري پاي چوبه‌ي دار دست زدند و بعد عاقبتي شوم پيدا کردند، مهم نبود؛ چرا که غيرت اين بزرگ‌مرد تاريخ ايران به حاشيه‌هايش ‌مي‌چربيد و جا داشت در اين رمان تاريخي شخصيت‌هاي پرشور و انقلابي که خون خود را نثار آزادگي مردم کردند، پررنگ‌تر و برجسته‌تر باشند. با اين حال در مورد مدرس معرفي کوتاهي صورت گرفته و او به عنوان انساني نترس و باايمان که از دل مردم عامه برخاسته، نشان داده شده است. مردي که هم‌پاي ديگران ‌مي‌نشيند و بر‌مي‌خيزد و اعتراض‌ مي‌کند.

 نوشتن يک رمان تاريخي از آن جا که با تاريخ و حقايق گذشته سر و کار دارد و نمي‌توان اتفاقات آن را به دل‌خواه نويسنده تغيير داد، بسيار سخت و نيازمند مطالعه‌ي بسيار است؛ که اگر از حق نگذريم خانم آرمين به شايستگي از عهده‌ي آن برآمده است. چينش اتفاقات و کنار هم گذاشتن شخصيت‌هاي متفاوت که بتوانند هر کدام گوشه‌اي از تاريخ را به نمايش بگذارند کاري نيست که از عهده‌ي هر قلم به دستي بر آيد. حتي آوردن نام خيابان‌ها، کوچه‌ها، طوايف و خيلي از آداب و رسوم مستلزم مطالعه‌اي عميق است، چه برسد به شخصيت‌هاي ادبي و هنري و سياسي چون «دهخدا»، «ميرزاده‌ي عشقي»، «ملک الشعراي بهار»، «سيد ضياء الدين» و... که ترکيب عقايد، فعاليت‌ها و زندگي‌شان  بسيار مشکل به نظر ‌مي‌آيد.

به نظر ‌مي‌رسد از آن جايي که نويسنده، کارشناس ارشد مجسمه‌سازي است، به خوبي از عهده‌ي شخصيت‌هاي داستان و تراش‌دادن آن‌ها به شکلي زيبا و دل‌چسب برآمده است. شخصيت‌پردازي زنان در سنين گوناگون، شيرين نگار سال‌خورده، رضوان‌دخت ميان‌سال و نرگس‌خاتون جوان، صفحاتي پرشور و التهاب را پيش روي خواننده قرار ‌مي‌دهند و او را با وضعيت اجتماعي، فرهنگي و مهم‌ترين مسأله يعني سياست اواخر دوره‌ي قاجار آشنا مي‌کند. همين جاست که خواننده حتي اگر يک زن نباشد، به خوبي دغدغه‌هاي زن دوره‌ي قاجار را درک‌ مي‌کند.

از ديگر مزاياي داستان، اشاره به حرکت‌هاي سياسي است که در آن روز به نوعي بي‌اهميت بوده، اما در اين سال‌ها بهتر شناخته شده است؛ مثل جريان «فراماسونري»، «کميته‌ي مجازات» و ... . هر چند اطلاعات کافي از آن‌ها به ميان نيامده است؛ که اگر آمده بود قطعاً ارتباط مخاطب با داستان عميق‌تر‌ مي‌شد و يا جرقه‌اي‌ مي‌شد تا خواننده به دنبال دريافت حقايقي عميق‌تر از آن زمان، در پي مطالعه‌ي بيش‌تر برآيد.

مطلب ديگري که در رمان جاي تأمل دارد، اين است که خانواده‌ي افراسياب به غير از پسر کوچکش همه اهل سياست هستند و به خوبي وقايع را درک‌ مي‌کنند، حتي هر دو خواهر او درگير کار در روزنامه‌اي زنانه‌اند، که به جهت زنانه بودنش کسي به آن کار ندارد و وقتي روزنامه‌ها بسته ‌مي‌شوند، هم‌چنان کار ‌مي‌کند. «انار خانم» که همان نرگس‌خاتون است، نويسنده‌ي وقايع اتفاق افتاده در پايتخت است که به کمک ننه‌زيور اطلاعات ‌مي‌گيرد و‌ مي‌نويسد و به خواهرش ‌مي‌رساند تا همه از ظلم و ستم بزرگان مملکت آگاه شوند.

به هر ترتيب شخصيت‌هاي داستان همه و همه غرق در سياست آن روز شده‌اند. بسيار بعيد به نظر ‌مي‌رسد يک‌يک افراد خانه‌اي به نظر معمولي، تا اين حد در سياست خبره باشند. در دوره‌اي که زنان تابع امر شوهر بودند، بسيار دور از ذهن است که بي‌خيال از اتفاقات بعدي، فعاليت‌هاي سياسي را با اقتدار ادامه بدهند، کاري که نرگس‌خاتون به آن ‌مي‌پردازد. البته شايد پرداختن به نرگس در کتاب به اين دليل باشد که او قرار است بعدها نقش اصلي داشته باشد و براي همين از او يک زن ملاحظه‌کار که البته از حق نمي‌گذرد، ساخته شده است.
داستان با سبک و سياق بعضي از فيلم‌هاي ايراني به پايان ‌مي‌رسد. قلب بيمار مادر ‌مي‌ايستد و همه عزادار ‌مي‌شوند. نرگس بعد از دو بار قهر به خانه‌ي شوهرش برمي‌گردد. رضاداد با عکس‌هايي که از خانواده‌اش‌ مي‌گيرد به جاي نامعلومي ‌مي‌رود؛ شايد هم به دنبال دخترش تا او را با خود همراه کند. شمس‌الدين که پزشک معروفي شده و در سياست دستي دارد، با دختري غيرسنتي ازدواج‌ مي‌کند که مخالفت همه را به دنبال دارد. افراسياب به همراه نوکرش بار سفر ‌مي‌بندد و در انتها با اين‌که گذشته‌اي سياسي داشته مردي باکرامت معرفي ‌مي‌شود، که زندگي‌اش را وقف مردم کرده است و معلوم نيست منظور نويسنده از اين نوع معرفي چيست.

بهتر بود نويسنده نتيجه‌گيري را بر عهده‌ي خواننده ‌مي‌گذاشت تا او خود به برداشتي آزاد از شخصيت‌ها برسد، همان طور که در خلال داستان نسبت به اتفاقات و شخصيت‌ها بي‌طرف است و خواننده را آزاد ‌مي‌گذارد تا به آنچه‌ مي‌خواهد برسد و اين از ويژگي‌هاي جذاب داستان است. در پايان داستان ارتباط خواننده با حقيقت قطع ‌مي‌شود و ناگاه مخاطب به خود ‌مي‌آيد که با داستان روبه‌روست نه تاريخ! اگر چه اين پايان قانع‌کننده نيست وگويي خواننده در پيچ و تاب‌هاي کوچه‌هاي تاريخ رها ‌مي‌شود. شايد اگر منيژه آرمين در پايان داستان شتاب‌زدگي نداشت و با طمأنينه‌ي بيش‌تر داستان را به پايان ‌مي‌برد، پس از خواندن آخرين صفحات، رکود و رخوت در فکر و روح خواننده رسوب نمي‌کرد. گرچه شايد خواننده با اشتياقي که براي خواندن جلد بعدي کتاب در خود ‌مي‌يابد، خود را چون قلندري بيدار ‌مي‌بيند و اين عيب کم‌رنگ ‌مي‌شود و داستان بهره‌ي خود را ‌مي‌گيرد.
تاریخ درج: 1394/12/20
به اشتراک بگذارید: Google اشتراک در فیس بوک twitter Pinterest

نظرات کاربران

فرم ارسال نظر

نام و نام خانوادگی:
پست الکترونیک:
متن نظر:
* لطفا کاراکترهایی را که در تصویر می بینید در کادر پایین وارد کنید:

امتیاز دهی به این مقاله

شما هم نظر دهید

امتیاز کاربران به مقاله توصيفات جشن، نحوه‌ي آرايش عروس و خواهرهاي داماد از مجموع 0 امتیاز