ناهار رفتم خونه خاله جون و هي اونا سر به سرم
گذاشتنُ بهم گفتم " كوجه عروسِي " يعني " عروس كوچولو "
عصر با خواهرم رفتيم چند تا خيابون دور زديم. اما كت دامني كه به دلم بشينه و مناسب
باشه پيدا نكرديم. تو يكي از پاساژا يه پيراهن ديدم كه مدلش مث كت دامن بود. خوشم
اومد.رفتيم پرو كردم. انقد تو تنم قشنگ بووووود. پيراهن صورتي يا سرخابي ( نميدونم
) كيپ تنم بود اصن. زيادم مدلش شلوغ نبود.
گفتم بريم يه دور ديگه بزنيم شايد كت دامن پيدا كردم. اما ديگه لباسا به چشمم
نميومد اصن. آجي دومي هم از سر كار اومد و بهمون ملحق شد. رفتيم بهش لباس رو نشون
داديم اونم گف خوبه بخر.
ديگه رفتم با ذوقُ شوق خريدمش. اما حالا همش ميگم مجلس ما يه بله برون سادست. نكنه
لباسم زياد مجلسي باشه!
شبش هم رفتيم باز خونه خاله. فردا صبحش دوباره با خواهري رفتيم بازار. لباسم دكلته
بود و بايد آستين ميدادم. رفتيم دنبال پارچه لباسم. همه پاساژا رو گشتيم اما رنگ
عين همون رو نداشتن. كلي غصه خوردم. يكيشون كه خييييييييلي نزديك به رنگ لباسم بود
رو خريدم.بردم خياطي كه با گفتن قيمت خياطي سرم سوت كشيد واقعا اون دختره فيسُ
افاده اي هم اونجا بود و رفته بود رو اعصابم! بعد هم دنبال شال گشتيم كه انگار شال
مجلسي صورتي رنگ رو خر گاز گرفته بود و قحطي اومده بود. پيدانكردم چيزي. واسه سفره
هم همه ميگن زياد خرج نكن. يه چيز ساده درست كن. بقيه رو بذار واسه عقدت .منم يه
ساتن سفيد گرفتم و همون مرواريد رو شايد روش كار كردم.
تاریخ درج: 1394/10/23
دانلود مقاله