همیشه فکر میکنم رسم و رسوم ازدواج، بیشتر از آنکه به زیبایی پیوند عروس و داماد کمک کند، دستوپاگیر است و در همین اول راه، سدی میشود تا پرش از مانع را تمرین کنند! گاه برخی از عروس و دامادها هفت خوان رستمی را که در داستانهای کودکیشان شنیده بودند، در دوران نامزدی و عقد، به چشم میبینند. یادم میآید پدربزرگم داستانی را برایم تعریف میکرد که وقتی پسرِ داستان، عاشق دخترِ داستان میشد، برای رسیدن به او هفت کفش آهنی میپوشید و هفت عصای آهنی به دست میگرفت تا بتواند از کوهها و صحراها و دریاها عبور کند و به دلداده خود برسد. وقتی آقاجان این قصه را تعریف میکرد، در دلم میگفتم: اگر انقدر بین آنها فاصله بود پس چگونه عاشق هم شدند؟ اما داستان آن کفشهای آهنی برای رسیدن به وصال را، این روزها با آداب و رسوم رنگارنگی که قبل از مراسم ازدواج باید چون پیش نیازهای لازمالاجرا انجام شود، کاملا میشود
درک است.
به گزارش دوشیزه به نقل از ایران ؛ اگر بخواهی از بله برون و مهر برون و حنا بندون و مراسم شب چله و جهاز برون و نامزدی، جشن عقد، عروسی، پاتختی و ... عبور کنی، خیلی بیشتر از هفت خوان را مقابل رویت داری! من هم مثل هزاران و میلیونها دختر دیگری که از پرش از موانع ازدواج خسته بودم و نفسهایم به شماره افتاده بود، در راند نهایی یعنی همان مراسم عروسی، برای انتخاب کارت با همسر محترم که دست کمی از من نداشت، روانه بازار شدیم.
خزانه نداشتهمان همین اول راه زندگی ته کشیده بود و هم باید کارت زیبایی انتخاب میکردیم و هم مراقب سکههای باقیمانده ته جیبمان میبودیم.
کارتهای زیادی دیدیم. از آنها که رویشان مرواید و سنگ چسبانده شده بود تا آنها که یک جعبه چوبی بزرگ داشتند! طرحها و ایدههای زیبا اما پر هزینه! فکری به ذهنم خطور کرد. اینهمه کلاسهای هنری و ادعای سلیقه و نوآوری، باید جایی به دردم میخورد. یک طرح ساده بدون نوشته خریدیم، با کمی روبان و سنگهای تزئینی! خواستم در اول راه زندگی به همسرم نشان دهم که میتوانم با هنر زنانهام، باری از دوش او بردارم.
یک روز ورود افراد متفرقه به اتاقم اکیدا ممنوع بود. من و کارتها و چسب و وسایل تزئینی، ساعتهای زیبایی را با هم گذراندیم. کارتهای رنگارنگ و متفاوتی که با دستهای خودم تزئینشان کرده بودم، قشنگترین هفت خوانی بود که از آن عبور کردم.
وقتی همسرم بعد از چند روز کارتها را دید، باورش نمیشد که با این هزینه توانستهایم چنین دعوتنامههای زیبایی برای جشنمان تهیه کنیم. هنوز متنی برای داخلش انتخاب نکرده بودم. همسرم کاغذی برداشت و روی آن نوشت:
«من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه
من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم.»
متن داخل تمام کارتها را با دستخط خودمان نوشتیم و زیر لب سهراب خوانی کردیم که: زندگی رسم خوشایندی است/ پرشی دارد اندازه عشق / زندگی چیزی نیست که لب تاقچه عادت از یاد من و تو برود / زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست... .
تاریخ درج: 1395/07/04
دانلود مقاله