جهت مشاوره رایگان لطفا شماره تلفن همراه خود را وارد نمایید و در صورت عضویت سوال خود را مطرح نمایید
به گزارش سایت دوشیزه به نقل از اتاق خبر 24: رامبد جوان در دهه هفتاد با ماندانا روحی ازدواج میکند. همسرش هم مانند او هنرمند بوده و البته سروصدای ازدواج آنها زیاد به اطرافیان نمیرسد. نکته جالب در مورد ازدواج اول رامبد جوان این است که سیدمحمد خاتمی رئیس جمهور وقت ایران آنها را پای سفره عقد نشانده و برایشان خطبه را جاری میکند. در هر حال تنها چند سال بعد این ازدواج به بن بست رسیده و این دو از هم جدا میشوند. چند سال بعد و در ۳۶ سالگی دوباره به فکر ازدواج میافتد. اینبار همسر او سحر دولتشاهی است که ماجرای آشنایی آنها به صحنه تئاتر برمی گردد. دولتشاهی چند سال در گروه تئاتر پسیانی کار میکرد و از آنجایی که با پسیانی و خانواده پسیانی دوست بوده است آنجا به واسطه آنها سحر را دیده است و از او خوشش آمده است. پس از آن این دو با هم ازدواج میکنند. در سال ۹۳ زمزمههای جدایی رامبد جوان از سحر دولتشاهی در شبکههای اجتماعی و سایتها به گوش رسید که این خبر پس از مدتی به واقعیت پیوست. سحر دولتشاهی در مصاحبهای در سال ۹۴ گفت: سال ۹۳ در عین حال که سال شلوغی برایم بود در تنهایی لذت بخشی هم سپری شد نه فقط به عنوان بازیگر که در خیلی جهات هم رشد داشتم. یک رهایی جالب وی ادامه میدهد: سال ۹۳ هم شیرینی برایم داشت و هم یک رهایی جالبی برایم بود. امیدوارم مهر بیشتری وجود داشته باشد. سحر دولتشاهی برای سال جدید هم چنین آرزویی دارد: برای سال ۹۴ و همه سالهایی که میآیند هم امیدوارم مهر بیشتری وجود داشته باشد و هم از طرف من نسبت به اطرافیانم و از طرف آنها نسبت به من. ازدواج رامبد جوان و نگار جواهریان: هنوز در شوک خبر جدایی رامبد جوان از سحر دولتشاهی بودیم که خبری مبنی بر ازدواج سوم رامبد جوان با بازیگر زن ایرانی نگار جواهریان به گوش رسید. این خبر با دیده شدن رامبد جوان و نگار جواهریان در انظار عموم قوت گرفت تا اینکه در تیرماه ۹۴ این خبر توسط یک سایت سینمایی ایران تایید شد. این سایت از آشنایی رامبد جوان و نگار جواهریان در جریان نمایش دیوار چهارم پرده برداشت که سرانجام موجب ازدواج این دو شد. مصاحبه با رامبد جوان و ماندانا روحی همسر اول رامبد جوان: میخواهم برایتان داستان یک گفتوگوی پرماجرا را تعریف کنم. قصه از جایی شروع شد که عکاس مجله دوست داشت ما با رامبد جوان گفتوگو کنیم و او عکسش را بگیرد. ما هم رفتیم تا با رامبد جوان که این روزها مجری برنامه «خانه طرح نو» است گپی بزنیم. رامبد جوان این روزها در حال اسباب کشی است، پس قرار شد در یک کافه گفتوگو را انجام دهیم، ساعت ۸شب شد در یک کافه گفتوگو را انجام دهیم، ساعت ۸شب. ساعت۸: ۳۰ شد و رامبد و همسرش نیامدند، من، و عکاس که در مدت گفتوگوهای همشهری خانواده چهها که ندیدهایم، آب انار خوردیم و با بیخیالی تمام گفتیم «خب، میرویم و دوباره قرار میگذاریم». اما خانم عکاس ترسیده بود که اگر نباید … بعد از نیم ساعت رامبد جوان رسید، همان قدر پرانرژی و خودمانی. حالا باید منتظر همسر رامبد جوان میماندیم و آن قدر از در و دیوار کافه گفتیم تا ماندانا روحی هم از راه رسید. شروع کردن یک گفتوگوی خانوادگی با خصوصیات اخلاقی جوان راحتتر است … گفتوگو یک ساعت طول میکشد و کافه دار میخواهد تعطیل کند، ما هم هی دل دل میکنیم که چه کنیم تا اینکه جوان، بیخیال خانه به هم ریخته و در حال اسباب کشیاش میشود و ما را دعوت میکند میرویم خانه عکس میگیریم. کتاب میخوانیم، موسیقی گوش میدهیم و گفتوگو پر میشود از جوابهایی که با این جمله آغاز میشوند: «چون تویی میگم…» موقع تنظیم صحبتها نمیدانم تا کجای این جوابها را باید بنویسم. ماندانا در جواب یکی از سؤالها میگوید: «رامبد گاهی نیاز دارد به غار تنهاییاش برود». مجموعه «همسران» یادم میآید وقتی مردهای خانواده که جوان ترینشان رامبد جوان بود به غار تنهاییشان میرفتند. خانه آنها هم مثل ۳جزیره است. یک جزیره که متعلق به ۲ نفر است و ۲ جزیره برای لحظههای تنهایی، آن قدر خانه جوان و ماندانا خوش میگذرد که میخواهم یک آرزوی خوشبینانه بکنیم: «پیر نشی خانواده جوان!» تصاویر ازدواج رامبد جوان چرا آدمهایی که کار طنز میکنند معمولا در خانه جدی و عبوساند؟ ماندانا: این در مورد رامبد صادق نیست. رامبد در خانه هم خیلی پر شور و هیجان است، حالا یک مقدار جدیتر اما متفاوت از آن چیزی که میبینید، نیست. رامبد: کمدینها از کسانی هستند که میزان انرژیای که در روز مصرف میکنند، زیاد است. ناخودآگاه وقتی به خانه میآیند از همه آنها کم شده. بنابراین میزان انرژی کمتر است ولی این بداخلاقی نیست. او نیاز به سکوت دارد؛ نیاز به آرامش؛ به استراحت. آن انرژیای که داشتند تخلیه شده، دورویی نیست، بخشی از زندگی است. منی که کمدین هستم دنیا را شوخ طبعانهتر از تو نگاه میکنم. ولی باید اول جدی نگاه کنم تا شوخیاش را پیدا کنم. کسی که حتی جوک میسازد، اول مسئله را بررسی میکند. در روابط عادی هم این جوری است. من باید اول تو را بشناسم تا بعد بتوانم باهات شوخی کنم. اول باید به لحاظ شکل بشناسمت، بعد باید عادتهایت را بدانم، بعد باید رفتارهای تو را بدانم تا بتوانم باهات شوخی کنم پس آن جنبههای جدی هم وجود دارد. من وقتی به خانه میرسم به آن لحظههای آرامش احتیاج دارم؛ به آن لحظههای سکوت، و این جوری نیست که انرژی نداشته باشم. یعنی شکل تصویری که همه ازش دارند؟ ماندانا: رامبد کلا خیلی انرژیک است. در خانه هم خیلی حضور پررنگی دارد. این جوری نیست که در خانه رفتارش فرق کند، بودن و نبودنش در خانه خیلی فرق دارد. همه چیز را با حضورش تغییر میدهد. بعد از ازدواج عوض نشد؟ ماندانا: بهتر شد چون رامبد اهل خانواده است و خانواده را دوست دارد. در خانوادهای بزرگ شده که خیلی محبت دیده، فکر میکنم همیشه این از آرزوهایش بوده که یک زندگی خوب داشته باشد. برای همین، بعد از ازدواج همه چیز بهتر شد. با عادتهای ناشناخته یا ناخوشایند چه کردید ماندانا در حالت طبیعی اینها هم وجود دارد. هنوز هم بعضی خلق و خوهای رامبد برایم جذاب نیست. وقتی آنها را زیاد میبینید، ناراحت نمیشوید؟ ماندانا: اگر بپذیری که این آدم این خصوصیات را دارد و تو نمیتوانی تغییرش دهی، خیلی خوب است. من سعی میکردم خیلی چیزها را عوض کنم ولی کم کم پذیرفتم که رامبد همین است، باید بدون تغییر زیاد بپذیرمش. هیچ وقت فکر نکردید خانوادهتان بدون حضور بچه ناقص است؟ رامبد؛ اینکه با بچه خانواده شکل میگیرد، نه این طوری نیست. وقتی یک زن و مرد با هم ازدواج میکنند، صاحب یک خانواده میشوند و بعد از آن، بچه به دنیا میآید. بچه، این خانواده را کامل میکند. تا ازدواج نکنی به هیچ وجه معنی یک رابطه زن و شوهری را نمیفهمی و اینکه ویژگیهای این رابطه چقدر با همه چیز فرق دارد. ماندانا دقیقا! رامبد: این قدر این رابطه منحصر به فرد است که شبیه هیچ چیز دیگر در دنیا نیست. شبیه هیچ رابطهای نیست. بچه هم همین طور است، یعنی خیلی خاص است. آدم تا بچه دار نشود نمیتواند دربارهاش نظر بدهد، این قدر تجربه نابی است. ماندانا در زندگیاش آدم اجتماعیای بوده، من هم اجتماعی بودهام ولی هیچ کدام از این رابطهها، شبیه زن و شوهری و در یک خانه زندگی کردن نیست. تو در طول زندگی اجازه داری وقتی از همکارت، رئیست، عزیزترین دوستت، فامیلت، هر کسی که باشد، دلخوری یا از سوی آنها اذیت شدهای، ترکشان کنی. میتوانی تلفنت را قطع کنی، میتوانی بگویی خداحافظ! من رفتم … ماندانا: ولی حالا با زن شوهرت این کار را بکن … رامبد: اصلا نمیشود این کار را کرد چون معنی ندارد. شما هیچ وقت شده بخواهید این شرایط را تجربه کنید؟ رامبد: نه، اصلا نمیشود. جایش در این رابطه نیست. این شرایط همخانه بودن نیست؟ ماندانا: نه، شرایط زندگی زناشویی است. رامبد: آدم به همخانهاش میتواند این را بگوید، به زنش نه! در موقعت دعوا نمیشود گذاشت و رفت. با هر آدمی میتوانی دعوا کنی و بروی ولی اگر تو ۲روز بگذاری بروی، همسرت میگوید ۲ روز دارد چه کار میکند؟ کجاست؟ ماندانا: نمیشود. رامبد: به خاطر اینهاست که میگوییم منحصر به فرد است. وقتی داشتم ازدواج میکردم، تعریف کردم که دارم ازدواج میکنم و این کارها جایش در این رابطه نیست. در این تعریف، دیگر چه چیزهایی بود؟ رامبد: این تعریف وارد شدن به یک زندگی جدید و تازه بود؛ یعنی تغییر همه چیز. در زندگی مشترک تنبیه هم هست؟ رامبد: تنبیه وجود ندارد، تفهیم است. ماندانا: در زندگی مشترک باید حرف زد. اگر مسئلهای به وجود میآید باید دربارهاش حرف زد و به نتیجه رسید. رامبد: ما همدیگر را تنبیه نمیکنیم بلکه چیزی را به هم تفهیم میکنیم. ماندانا: مسئلهای که پیش میآید باید در همان موقع حرف زد. اگر حرف نزنیم همه چیز جمع میشود و بعد از جایی میزند بیرون. رامبد: من مجبور کاری کنم که تو کاری را که من دوست ندارم، انجام ندهی. من میخواهم تفهیم کنم. ماندانا فهرستی دارد از کارهایی که دوست ندارد و رامبد انجام میدهد، من هم فهرستی دارم، از کارهایی که دوست ندارم و ماندانا انجام میدهد. یا میتوانم از شریک زندگیام بخواهم این کار را نکند، یا در انجام اشتباهش به تحمل کردن میرسم؛ یعنی میگویم که تحمل میکنم که این یک جایی میزند بالا، یا میپذیرم که این کارها را آدمی که با من زندگی میکند نمیتواند انجام ندهد. ماندانا: ما همه راههایی را که یک زندگی باید طی کند، رفتیم، تا به اینجا برسیم. ما با هم حرف زدیم، تا به این نقطه رسیدیم. رامبد: تلاش کردیم تا قلقهای هم را بفهمیم. چقدر از قلقها استفاده خاص میکنید؟ ماندانا: زیاد. استفاده از قلقها، تدبیر و سیاست به درد بخوری است. رامبد: استفاده از آنها درست است. خب، پدر من دوست دارد وقتی خواب است، تلویزیون روشن نباشد، و من هم خاموشش میکنم. من یک لطفی به تو میکنم، تو هم یک لطفی به من میکنی دیگر. خیلی با هم حرف میزنید؟ رامبد: آره، بیشتر هم درباره خودمان. ماندانا: از آنجایی که رامبد خیلی پرمشغله است، ما چندان فرصت حرف زدن نداریم اما این حرف زدن بسیار باعث خوشحالی آدم میشود؛ چرا که حرفت را به گوش طرف میرسانی. مهمترین دلیل ازدواجتان چه بود؟ رامبد: یک جایی از زندگی احساس میکنی تنها زندگی کردن دیگر برایت کافی است. احساس میکنی چیزی داری که میخواهی با کسی شریک شوی. میخواهی خبر خوشحال کنندهات را به کسی بگویی که به اندازه تو خوشحال شود. میخواهی شادیات این جوری دو برابر شود، به اندازهات سهیم باشد تا غم کم شود و شادی زیاد اینکه میگویند تا آخر عمر در غم و شادی هم شریک هستیم، من جنبه مالی زندگی را تأمین میکنم، ماندانا از این جنبه مالی بهره برداری میکند، برای ایجاد یک شرایط خوب. من میروم شکار میکنم، ماندانا میریزد. ماندانا: به هر حال داشتن کسی مثل رامبد جذاب است و اصلا ساده نیست. و با توجه به اینکه روحیات ما به هم نزدیک است، میتوانیم زندگی کنیم. از نظر نگاه هم در بعضی مسائل به هم نزدیک نیستیم ولی قلبا همدیگر را دوست داریم. منظورتان از روحیات چیست؟ ماندانا: علایق مشترک زیادی داریم. رامبد: هر دومان یک جایی علاقه به بالا رفتنمان شبیه هم است. زمانی میخواهی ریسک کنی اگر همراهت با تو نباشد، خوب نیست. هی مجبوری به خاطر او آرام قدم بردرای تا فاصلهات زیاد نشود. شما همراه هم بودهاید؟ رامبد: بله! ماندانا: من خیلی رامبد را درک میکنم، آدم سختی است. رابطه داشتن باهاش خیلی پیچیده است. شبیه همه آدمها نیست. آدمی است که نگاهش خاص است. من خیلی چیزها را کنار رامبد یاد گرفتم. رامبد: من هم خیلی چیزها را کنار ماندانا یاد گرفتم! کجاها احساس کردید رامبد خیلی برایتان خاص است؟ ماندانا: رامبد به چیزهای درست خیلی اعتقاد دارد. مثلا؟ ماندانا: رامبد خیلی اخلاق گراست. مثلا اینکه من و رامبد مثلا همه آدمها مشکل داشتیم و به جایی رسیدیم که دیدیم نمیتوانیم یک چیزهایی را تحمل کنیم. شاید اگر خیلیها بودند تصمیم میگرفتند بروند دنبال یک زندگی دیگر ولی برای رامبد این مهم بود که این زندگی را نگه دارد. این برای من خیلی مهم است، نمیخواست مدارا کند. قدر این چیزی را که داشت، میدانست. جایی که خیلی آدمها وا میدادند. رامبد: همان چیزی که گفتم زن و شوهری فرق دارد، مثل بچه دار شدن. تو وقتی بچهای به دنیا میآوری، نمیتوانی بگویی این بچهام زشت است یا میزان هوشش خوب نیست، برود یکی دیگر بیاید. نمیشود به زنت هم بگویی برو یکی دیگر بیاید. باید این را داشته باشی. این مال من است چون انتخابش کردم به زور که وادارم نکردند. چون انتخاب کردم باید ادامه بدهم و قواعد این بازی را رعایت کنم. خسته نشدید از تلاش برای رابطه؟ ماندانا: خسته هم شدهام اما باید بگذاری دوره خستگی بگذرد. با هم میگذرد یا بدون هم؟ ماندانا: شاید با هم، شاید هم بدون هم، در اثر زندگی دستت میآید کجا باید به طرفت فضا بدهی که نفس بکشد. رامبد: این خیلی مهم است. ماندانا: کجا باید نزدیک شوی. کجا باید سؤال نکنی که از سؤال خسته میشود. رامبد: فکر میکنم با این حرفهایی که ما میزنیم، شما بعد از این گفتوگو زود میروید ازدواج میکنید. ماندانا: رامبد بعد از ازدواج همه را تشویق میکرد که ازدواج کنند. او مبلغ ازدواج شده بود. ازدواج برایتان ریسک نبود؟ ماندانا: همیشه ازدواج ریسک دارد، آن هم با کسی که این قدر مورد توجه است. باهاش میروی بیرون، میگردی، همه نشانش میدهند. از این همه توجه به رامبد ناراحت نمیشوید؟ ماندانا: میشدم؛ اولها خیلی ناراحت میشدم. بعد برای خودم جا انداختم اوایل ناراحت میشدم چون میدیدم همه این قدر به رامبد توجه میکنند. اصلا همه به او توجه میکردند. این را برای خودم جا انداختم من باید درک میکردم و عمیقا درک کردم. رامبد روابطش گسترده و زیاد است. اگر قرار بود که حساس باشم که قبلا بودم خیلی به من فشار میآمد، پذیرفتم که رامبد مورد توجه است. رامبد: مسئله اعتماد است. ماندانا: من به عشق رامبد به خودم مطمئنم. اگر هم قرار باشد چیزی از دست برود میرود و کاری نمیشود کرد. از این عشق سوء استفاده نکردهاید؟ ماندانا: نه! رامبد اصلا اجازه نمیدهد ازش سوء استفاده شود. رامبد: یک چیزی است که تعریف شخصی خود آدم است. من از یک چیزهایی بدم میآید؛ پشت کسی حرف زدن، زیرآب کسی را زدن و نان کسی را بریدن. من تلاش میکنم این کار را نکنم حداقل عمدی نکنم، البته یک بار این کار را کردهام. حالا اگر ماندانا بگوید بیا با هم زیر آب کسی را بزنیم، من قبول نمیکنم. نمیگویم چون ماندانا میخواهد، قبول. اینجا مرز من است. اینجا تعریف من است. من حاضر نیستم به هر کاری تن بدهم. این اعتقادها برای شما چطوری است؟ ماندانا: من هم با رامبد هم عقیدهام. یک جورهایی من و رامبد شبیه هم هستیم و چون توانستیم با هم هماهنگ شویم، رابطهمان جا افتاد. بعد از چه مدت؟ ماندانا: بعد از یک رابطه طولانی تا عشقمان پخته شود. دیگر خام نیستیم. رامبد: هیجان اولیه را ندارد ولی پخته شده. شما چه کار کردید تا اعتماد به دست بیاورید؟ رامبد: زحمت کشیدم. ماندانا: رامبد برای چیزی که باور دارد، زحمت میکشد؛ خیلی هم زیاد. رامبد اجازه میدهد خودت باشی. فداکاری بیش از حد نکردهای؟ ماندانا: نه، افراطی نه! رامبد: ماندانا آدم مهربانی است؛ بسیار مهربان است بلند پرواز و معقول است. آدمی است که اهل معاشرت است. رک، باهوش و مهمان نواز است. همه اینها باعث میشود ماندانا در حالی که با تو همراه است، استقلال را حفظ کند. این خیلی خوب است. کسی که به اندازه تو برای خودش فضا میخواهد. مخالفت میکند لذت بخش میشود وقتی بفهمی میخواهد برای دو نفر کار خوبی انجام دهد. مخالفت میکنی و بعد میبینی منطقی است. من و ماندانا هر دو یک جوری مثل هم هستیم. هر دو میخواهیم مدیر باشیم. گاهی تقسیم مدیریت کرده و گاهی هم در محدوده همدیگر مدیریت میکنیم. من گاهی زیاد فضولی میکنم. بعد چی میشود؟ رامبد: بحث، بحث، بحث. بعد هر کسی میرود برای خودش، بعد بر میگردیم طرف هم. ماندانا: این چیزها را نباید بگذاری بماند. رامبد پرمشغله است. من نمیتوانم توقع یک زن معمولی را از رامبد داشته باشم. چیزهای کمتری از رامبد میخواهم. پذیرفتهام که این شرایط رامبد است. هی غر نمیزنم. من باید حرفه رامبد را درک کنم. انتظار یک زن کدبانو را از ماندانا دارید؟ رامبد: جاهایی هم سنتیام. ماندانا رامبد از یک خانواده آذری است، تنها پسر خانواده هم هست. بعد در خانوادهای بزرگ شده که بسیار خانوادگی زندگی میکردند. آنها زیاد با هم رفت و آمد دارند. رامبد: خب، خانه که میآیم دلم شام میخواهد. ماندانا: از در میآید تو هی میگوید: «من گشنمه». من پذیرفتهام که رامبد الان موقعیتش این جوری است. بعد ماندانا باید غذا درست کرده باشد؟ رامبد: نه، خیلی وقتها هم از بیرون غذا گرفتیم. حرفمان درباره وظیفه ماند، تقسیم نقشها بر چه اساسی بوده؟ ماندانا: توقع نداشتم که رامبد یک کارهایی را بکند. بعد دیدم که با این همه توقع، رامبد نمیتواند کارهایی را انجام دهد. این آدم این است، من خصوصیاتش را پذیرفتم. من نمیتوانم از رامبد توقع داشته باشم که کارهای خانه را انجام بدهد چون اصلا این جوری نیست مدلش این جوری نیست. این چراها بود ولی از یک جا گفتم خود «چرا» بد است. من دیگر نمیگذارم افکار منفی بیاید چون اعتماد دارم دیگر با خودم نمیگویم رامبد حالا سر کار چه کار میکند. الان وظیفه من، این است که رامبد به حرفهاش برسد. من هم به لذتها و آرزوهایم میرسم و فضای خانه را هم مدیریت میکنم. رامبد: ماندانا در زندگی معاشرت دارد و مشغلهای که خودش به آنها میرسد. اگر کاری باشد که مجبور شود برود و در زندگی خصوصی دخالتی نداشته باشد، من باید باشم. خب، این جوری نیست که من بگویم تو نباید بروی چون من هم کار دارم. ماندانا: من نمیگذارم رامبد از کارهایش بیفتد. رامبد: ماندانا چون زمان را خودش میتواند مدیریت کند، مدیر خانه هم هست. گاهی هم باید سر یک میز گرفته شود بگذاریم کنار، این اتفاق باید بیفتد نمیتوانم بگویم این کار را نمیکنم. یک جاهایی من تنبلی میکنم گاهی خودم را لوس میکنم و خیلی هم لوسم چون در یک خانواده سنتی زندی کردهام و فرصت بوده به بچهها رسیدگی شود. من لوس شدم در خانه، بعد در حرفهای بودن لوسم کردهاند. بازیگری آدم را لوس میکند. من چون وقت زیادی داشتم برای لوس شدن، لوس شدم، گاهی ۱۸ساعت سرکارم. منزوی هم نیستم. من در بده و بستانم با آدمها؛ از کارگردان گرفته تا کسی که چایی میریزد. من با همه دوستم. بعد میآیم اینجا خوم را لوس میکنم. علاوه بر آن، گاهی این قدر کلافهام که باید یکی جمعم کند. ماندانا: اینجا من توقعم را پایین میآورم و میگذارم رامبد باشد. رامبد: من یک مقدار زیادی انتقادیام. وقتی میبینم چیزی خطاست، رک میگویم. ماندانا: کاملا کارگردانی میکند. رامبد: از آن طرف هم بدی را میگوم، هم خوبی را این را هم کنار بقیه چیزها بگذارید. نکتههای منفی را در رابطه با ماندانا چطور مطرح میکنید؟ رامبد: همه جور. این رک گویی چقدر برایتان مهم است؟ رامبد: من یک مقداری خودخواهم و اگر خودخواه نبودم بازیگر نمیشدم. میگویم من این جوری فکر میکنم، اگر به او برخورد، میپرسم چرا به تو برخورد. اگر در کار باشد خیلی به من ربط ندارد. اگر در موقعیت رابطه با ماندانا باشد، میگویم این کارت اشتباه است و باعث میشود ما ضرر کنیم. شده من یک جوری گفتم که ماندانا بهاش برخورده. گاهی جبران کردم گاهی هم گفتم همین که هست. ماندانا بررسی میکند و میفهمد که درست بوده. ماندانا: رامبد خیلی به محیطش توجه میکند، پس چیزی را همین جوری نمیگوید و نمیشود. رامبد: برای من واژهها مهماند. واژهها برایم معنی دارند چون سعی میکنم چیزی را الکی نگویم، الکی هم نمیشنوم. هیچ وقت آدمها را سوژه نمیکنید؟ ماندانا: رامبد آدمها را دست کم نمیگیرد. ممکن است چیزی به نظرش بامزه بیاید. من این کار را میکردم یا متلک هم میگفتم. از رامبد یاد گرفتم متلک نگویم. رامبد خیلی آدم جدیای است. الان رابطهتان عاشقانه است یا عاقل شدهاید؟ رامبد: هر چیزی بلدی میخواهد، عشق هم بلدی میخواهد، خیلی هم بلدی میخواهد. در رابطه، ظرافتها را یاد میگیری. تو هر قدر عاقلانهتر رفتار کنی، بهتر عشق میورزی. با معاشرت با دیگران فرق دارد، وقتی با یکی هستی همه چیزت مشترک است. اگر شرایط زندگیات به هم بریزد، به هیچ کس دیگری ربط پیدا نمیکند ولی به او ربط دارد. هر قدر من آسیب ببینیم، ماندانا هم آسیب میبیند در هر شرایطی، اقتصادی، عاطفی، اجتماعی.