بهانه این گزارش از حرفهای پیرمردی شروع شد که در اتوبوس داستان جدایی نوهاش را تعریف میکرد و بعد از عشق خودش به طاهره -زن خدا بیامرزش- میگفت ؛ عشقی که چشمهایش را خیس و بارانی کرده بود و پیرمرد مثلش را جایی ندیده بود.
حرفهای پیرمرد مصممترم کرد تا بین اهالی محلهمهرآباد چرخی بزنم واز خواستگاریها و عروسیهای آنها بپرسم.
به گزارش سایت دوشیزه به نقل از شهرآرا ؛ محمدتقی رنجعلی از قدیمیهای مهرآباد میگوید: چند روز قبل از عروسی میان فامیل میپیچید که فلانی و فلانی برای دعوت عروسی میآیند. برای همین خانهها را آب و جارو کرده و شربت آماده میکردند تا آن فلانی و فلانی که معمولا دو زن بودند، بیایند. وقتی میآمدند مینشستند و از همهجا صحبت میکردند و آخر سر کسانی را که باید به مهمانی عروسی میآمدند،دعوت میکردند و به خانه بعدی میرفتند ؛ این کار معمولا تا دو سه روز ادامه داشت.
گفتههای حاج فاطمه با 70بهاری که از عمرش میگذرد در این مورد شنیدن دارد؛«برای مراسم عروسی گاهی باید
خانوادهای را از عزا درمیآوردند. یکی از کارها این بود که سفرهای بزرگ پهن میکردند و بزرگترهای فامیل جمع میشدند و خانواده عزادار هم میآمد و آن شب با یک هدیه به او، مراسم دعوت به عروسی انجام میشد. حتی خیلی از خانوادهها استاد سلمانی هم دعوت میکردند چون در قدیم رسم بود هنگام عزاداری مردان تا مدتی موی سر و ریش خود را نتراشند. اگر قرار بود خانواده عزادار در مراسم شرکت کند یک آرایشگر را به خانه میآوردند و موهای عزاداران را کوتاه میکردند و ریششان را میتراشیدند.»
از او در مورد زمان عروسیها می پرسم؛«مهمانیها معمولا تا سهروز طول میکشید، روز اول برای عقدکنان و روز دوم برای عروسی و روز سوم برای هدیه دادن و معمولا همه اینها با مهمانی و سفره شام همراه بود.بعضیها که وسع بیشتری داشتند برای مهمانی شام فضای دو خانه را در نظر میگرفتند؛ در یکی از خانهها مردان و در دیگری زنان پذیرایی میشدند.»
محمدحسین محمدخانی از قدیمیهای گلشهر این را تعریف می کند؛«عروس و دامادهای قدیم تا روز عقد همدیگر را نمیدیدند. کار اصلی را پدر و مادرها انجام میدادند. خواستگاری، بله برون و... . پدر و مادر داماد عروسشان را میپسندیدند و چند روز بعد عروس و داماد سر سفره عقد همدیگر را میدیدند. روز عید، عیدی عروس را داخل مجمعه میگذاشتند و به خانه عروس میبردند.» حاجیخانی یک چیز دیگر هم از گذشته در خاطرش مانده؛ میگوید: «دامادهای قدیم بیشترشان کچل بودند.»
حاجی یاد شب عروسیاش که میافتد گل از گلش میشکفد؛«در 18سالگی ازدواج کردیم. عروسی باشکوهی در خانه مرحوم پدرم گرفتیم. عروس را به خانه آوردیم و جشن را در خانه برگزار کردیم و سهشبانهروز جشن و پایکوبی بود. کلی مهمان دعوت کرده بودیم و بهشان خوش گذشت. خرج عروسیها خیلی کم بود.»
حبیب ابراهیمزاده می گوید:« برای پدر و مادرها فقط صالح بودن مهم بود. وقتی پسری به خواستگاری میآمد پدر دختر با دست به شانه پسر میزد، اگر خاک از لباس پسر بلند میشد میخندید و میگفت مرد بودن و اهل کار بودن مهم است، آن زمان مهریه مهم نبود. مهریه مادر رفیق من سهکیلو نمک بود.»
معصومه فرمانی کیا